دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 167

قد می کشم که باد شوی، پـرپـرم کنی

بـوبـو و بـرگ بـرگ فـراوان تـرم کنی

سوسو زدی و مـن بـه هـوای تــو آمدم

پس حقـم این نـبـود که خاکستـرم کنی

خوش می گذشت شاخه؛ رسیدم، که رد شدی

تا یـک دهـن بـچـیـنـی ام و نـوبـرم کنی

از اوج سـبـزه های بـلـنـد آمـدم کـه تـو

بـا زردهـای ریـخـتـه هـم بـسـتـرم کنی

تن داده ام که رقص سرانگشت های تو

بـنـدم کـنـد عـروسک بـازیـگـرم کنی

تکرار کردم آنچه تو می خواستی و ... آه

غافـل شدم از اینکه کـس دیگـرم کنی

من یک حقـیـقـتـم اگر از من گـذر کنی

من یـک دروغ مـحـضـم اگـر بـاورم کنی

چیـزی نـمـانـده از مـن ِ آن روزهای من

گـل داده ام که بـاد شوی پـرپـرم کنی

 

مهدی فرجی



* تب می کنم از عشق تو و داغ می شوم

  یخ می زنی ، دوبـاره مـرا سرد می کنی!

  مجبـورم اعـتـراف کـنـی عـاشقـم شدی!

  من دلخـوشـم فقط به خـیـالات بیخـودی!

  امـا تـو می روی که بـریـزی بـه هـم مـرا!

  دیـدار آخـر اسـت... بـیـا دسـت کـم مـرا...

  پرتو پاژنگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد