دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 224

عمری مرا به حسرت دیدن گذاشتی

بین رسیدن و نرسیدن گذاشتی

یک آسمان پرندگی ام دادی و مرا

در تنگنای "از تو پریدن" گذاشتی

وقتی که آب و دانه برایم نریختی

وقتی کلید در قفس من گذاشتی

امروز از همیشه پشیمان تر آمدی

دنبال من بنای دویدن گذاشتی

من نیستم ...نگاه کن این باغ سوخت

تاوان آتشی ست که روشن گذاشتی!!!

گیرم هنوز تشنه ی حرف تو ام ولی

گوشی مگر برای شنیدن گذاشتی؟

آلوچه های چشم تو مثل گذشته اند

اما برای من دل چیدن گذاشتی؟؟

حالا برو! برو که تو این نان تلخ را

در سفره ای به سادگی من گذاشتی


مهدی فرجی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد