تقصیـر توست آنچه نوشتـم نـشد غزل، بردار بـیت بـیتِ مرا تو از این مکان
جـای تــمام پـنجرهها ماه را بـکش، مثـل پــلنگ در پـی آن مـیدوم شبـی
شایـد دویدنم بـشود بـیت یـک غزل، شایـد شـوم شبیـه تـبِ شعر، ناگـهان
مـن اتـفاق تـازهی یـک بـاورم، ولی؛ آتـش گـرفـته هر ورقـم از دروغِ عمـر
در زندگی که پرشده از شعلههای خشم، زخمی بهنام دردتو جاریست بیامان
میترسم از خیانتِ چشمانِ وحشیات،گر زخم بر دلم بکشد حرفهات بـاز
ققنوسوار میروم از دستهای تو، وقتی که کارد میرسد آری به استخوان
تبعید میشوی تو ز رویای هرشبم، در یک جزیره، آتش و درد وغم و هـراس
حیران از این پلنگِ سیاهِ درون من، آشفته میشود شبِ خوابِ تو بیگمان
من رخبهرخ بهروی تو هی پنجه میکشم، تو ضجّه میزنی و تنت غرقِ خون تو
من نعره میکشم که:ببین این زبانِ توست، در پنجههای من که نشستهست اینزمان.
تو گریـه میکنی و دلـم درد مـیشود، دندانِ تیـز میکشم از خـشم بر دلت
تو گریه میکنی و قسم میدهی مرا، مـن فکرِ آخرین شب و پـایـان داستان
حـالا بـیا بـرای دلم فکـر چاره باش...!، این زخـمیِ پـلنگِ درونِ مرا بـبوس...
آرام کن عزیز دلـم! این پـلنگ را... ؛ با زخـمهای کـهنهی من بـاش مهربان...
دیگـر وجود خستـهی من را نزن به میـخ، دیگـر زبـانِ تـلخ به انـدام من نکش
امـشب برای مـاندنم آغوش بـاز کن، ای عـشقِ آتشیـنِ من ای شوقِ بیکران
شیوا فرازمند
می خواهم از تو بگذرم اما نمی شود
دیگر تمام ثانیه ها خط خطی شدند
امروز ما بدون تو فردا نمی شود
دیگر دلم برای رسیدن نمی تپد
با هر نگاه گرم تو شیدا نمی شود
من در تو و تو در من و ما مهره های عشق
پیوسته ایم و حاصلمان را نمی شود ــ
از هم گسست و واژه ی دیگر بنا نمود
اما برای رفتن از این خانه می شود
حتی ردیف و قافیه ها را به هم زنیم
ما عاشقیم می شود ایا نمی شود ؟
یدالله ملکی
مثل سنگی شدن اصلا نتپیدن بهتر
پشت هر پنجره دلتنگی آواز کسی است
و چنان گنگ، که هرگز نشنیدن بهتر
شهر ما شهر زمستانی و مردم همه سرد
با نگاه های غریبی که، ندیدن بهتر
اوج پرواز اگر حجم قفس خواهد بود
با همین حوصله ماندن، نپریدن بهتر
این غزل حاصل دلتنگی معمول من است
گرچه من گفته ام اما نشنیدن بهتر
حامد پور شعبان
خوب فهمیدی سوالم را ، جوابم را بده
هر چه می گویی برای من معما می شود
یا نزن این حرف ها را ، یا جوابم را بده
بین این مردم که فریاد محبت می زنند
داد من هم می رسد آیا؟ جوابم را بده
گفته بودی من دلم سنگ است ز اینجا می روم
حاضرم ترکم کنی اما جوابم را بده
شعر می گویم پر از احساسم آیا می شود
تکه ای از سنگ باشم ها ؟جوابم را بده
خسته ای خیلی و خواهش می کنی ساکت شوم
شب بخیر امشب ، ولی فردا جوابم را بده
نجمه زارع
می بینم عشق ، دل ز دلم برده بیشتر
تنها تویی که می کشی ام سمت زندگی
من نیستم بدون تو یک مرده بیشتر
آه از غم آه صبر ِ مرا کاشکی خدا
می کرد در فراق تو یک خرده بیشتر
تو آفتاب چشم منی تا نیامدی
من می شوم بدون تو پژمرده بیشتر
ای تو که هرچه می روم انگار می شوی
از هر چه بی نهایت نشمرده بیشتر
بیچاره من که از همه عاشقان شهر
کار دلم همیشه گره خورده بیشتر
نجمه زارع