توبه ی گرگ که عاشق شده مرگ است انگار
شـاه بـیــت غــزلــم بـاز چـه در سـر داری؟
دسـت از وسـوسـه ی شـور شـرورم بـردار
نغمـه ای در سر پر شور و شرم می خواند
باخـت ایـمـان تـو بر وسوسه در این پـیـکـار
ماه افسـونـگـر افسانـه ی من می بـیـنـی
شـب دراز اسـت و قلنـدر به هوایـت بـیـدار
فــتــنــه و مـیــل گـنــاه ازلـی آدم بـاش
باز هم سیـب هوس را تـو به دستم بسپـار
کوس رسـوا شـدنـم را همه در شهـر زدنـد
کـوس دلــدادن دلــبــاخــتــه ای بـر دلــدار
آتـش و عشـق و غـزل راز نمی پـوشـانـنـد
آتش از دود ، تـو در چشم ، غـزل با خودکار
؟؟؟