وطول سایه های طعنه ات از آسمان پیداست
شبیه دود مسمومی که شهرم را بغل کرده
و سمّ این محبت بعد در بُعد زمان پیداست
شبیه وصله ناجور در چل تکه ی عمرم
تفاوت های ما از ظاهرت در عکسمان پیداست
شبیه مار معروفی و حوّا بودنم عادیست
گناه ناگزیری خوب من!تاوان آن پیداست
هبوط من سقوط خسته ی این ساده انگاریست
که عشق راستین از بوسه ها وطعمشان پیداست
توساقی بودی و من مست و مومن بر شرابی که...
ندیدم پشتِ بارت شیشهای شوکران پیداست
وحالا من کسی که سایه هم بر دوش او باری ست
وحالا تو غرورت از کران تا بیکران پیداست!