دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 247

شبیه برج میلادی غرورت از کران پیداست

وطول سایه های طعنه ات از آسمان پیداست

شبیه دود مسمومی که شهرم را بغل کرده

و سمّ این محبت بعد در بُعد زمان پیداست

شبیه وصله ناجور در چل تکه ی عمرم

تفاوت های ما از ظاهرت در عکسمان پیداست

شبیه مار معروفی و حوّا بودنم عادیست

گناه ناگزیری خوب من!تاوان آن پیداست

هبوط من سقوط خسته ی این ساده انگاریست

که عشق راستین از بوسه ها وطعمشان پیداست

توساقی بودی و من مست و مومن بر شرابی که...

ندیدم پشتِ بارت شیشهای شوکران پیداست

وحالا من کسی که سایه هم بر دوش او باری ست

وحالا تو غرورت از کران تا بیکران پیداست!

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد