دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 229

تکرار خواهی شد درآغوش شبی دلگیر

ترسیم خواهی شد میان ناله، بی تاخیــر

خط خورده ای شاید؟ تمـام شهر فهمیدند

با زجه های زخمی ات هم میشوی درگیر

این رسم دنیا نیست چشمت را ببندیو....

هی بغض..خون گریه..یک عالمه تصویر

دنیا برای هردوتامان تنگ و تاریک است

تاریخ می رقصد ، میان این همــه زنجیــر

خاموشیم را ، محض دنیای تو رو کردم

من یک زنم یک زن که می نالدازاین تقدیر

وا مانده ام از خاطراتی گنگ و نامفهــوم

او می رود و جاده هـا هستنــد بی تقصیـر

شفـاف تر بنویس غــم مویه ات را چون

طوفان خشمت می شود با روح من درگیر


اعظم اکبری

Sonnet 128

امـشـب هـبـوط کـرده ام از چهـره ای متـیـن

کـافـر شـدن بهــانـه ی خوبـی است نازنـیـن

شـاعـر شـدم بـخـاطــر آغــوش تــو ولـی ...

از تـو رسیده است به من چند نقطه چین ...

نقطه به نقطه می کشی ام سمـت پرتـگـاه

حالا شـدم به سایـه ی پشـت سـرم ظـنـیـن

بـاور نـکـردنـی است که پشـت نـگـاه تــو ...

گـرگـی است با لبـاس خوشـایـنـد در کـمـیـن

از مـن گذشتـه است که هـمـبـازی ات شوم

دل خـوش کـنـم به وعـده ی دیـدار واپـسـیـن

مـحـتــاج هـیـچ گـونــه مـحـبــت نـمی شـوم

حـتـی اگــر عـصــا بـشــود مــار آسـتـیــن

آب از سـرم گـذشـتــه وجـبــهــا بــخــاطــرت

سر رفـتـه است از دل مـن تـرس کفـر و دیـن

دیـگـر قـسـم نـخـور کـه بـرایــت مـهـم شـدم

آورده ام بـه بــازی پــنــهــانِ تــو یــقــیــن

دل حـکـم می کـنـد کـه مـرا تـرک می کـنـی

مـن می روم پـلـنـگ شوم مـاهِ شـب نشـیـن


مهدی نژاد هاشمی



* ظـاهـر و بـاطـن مـا آیـنـه ی یـکـدگـرنـد

  خاک بر چشم حریفی که دهد بازی ما

  صائب


** آب

    از سـرِ شـعـرم گـذشـتـه اسـت ...

    بــگــذار...

    هـمـه چـیـز را بـبــرد

    حـتــی

    خـیـالــت را ...

    اعظم اکبری


*** می روم بـی خـبـر ایـن بـار خـیـالـت راحـت

      تــو بــمــان بـا دگــران یــار خـیـالــت راحـت

      سهـم تـو پنجره هایی که تـو را می خواهند

      سهـم مـن این همـه دیـوار خـیـالـت راحـت

      بـعـد از این یـاد تـو و بغـض مـن و خاطـره ها

      نـه امــیــدی و نـه دیــدار ، خـیـالـت راحـت...

Sonnet 88

هـرگز به مـن نمی خورد این اتـهامـها

بی شک به دست باد شکستند جامها

وقتـی که یک ستـاره نـدارم چـه فایـده

هر شـب بجـای مـاه بـیـایـد به بـامـها

قـلـب به خون تپـیـده مـا را حـلال کرد

می خواست اجتنـاب کنـد از حـرامـها

شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم

مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها

این قهوه های تلخ کسی را نمی کشند

از بـس که زهـر نـاب چشیـدنـد کامـها!

گفتند او هنوز به عشق (تـو) مبتلاست!

اصـلا به مـن نمی خورد ایـن اتـهامـها!


نغمه مستشار نظامی



* من ، تو ، ما نمی شویم

  این وصله ها

  به من

  به تو

  نمی چسبد !

  اعظم اکبری


** نمی رسـند به هـم دسـت اشتیـاق تـو و مـن

    که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم

    محمد علی بهمنی 


*** میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

      تـرک کـام خود گرفتـم تا برآیـد کـام دوسـت

      حافظ