دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 88

هـرگز به مـن نمی خورد این اتـهامـها

بی شک به دست باد شکستند جامها

وقتـی که یک ستـاره نـدارم چـه فایـده

هر شـب بجـای مـاه بـیـایـد به بـامـها

قـلـب به خون تپـیـده مـا را حـلال کرد

می خواست اجتنـاب کنـد از حـرامـها

شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم

مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها

این قهوه های تلخ کسی را نمی کشند

از بـس که زهـر نـاب چشیـدنـد کامـها!

گفتند او هنوز به عشق (تـو) مبتلاست!

اصـلا به مـن نمی خورد ایـن اتـهامـها!


نغمه مستشار نظامی



* من ، تو ، ما نمی شویم

  این وصله ها

  به من

  به تو

  نمی چسبد !

  اعظم اکبری


** نمی رسـند به هـم دسـت اشتیـاق تـو و مـن

    که تو همیشه همانی ، که من همیشه همینم

    محمد علی بهمنی 


*** میل من سوی وصال و قصد او سوی فراق

      تـرک کـام خود گرفتـم تا برآیـد کـام دوسـت

      حافظ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد