رفتی که من از غصه بمیرم ، به جهنــم
یا روز و شب آرام نگیرم ، به جهنـــم
بی بال و پرم ، رفتن تو فاجعه ساز است
هرچند به دام تو اسیرم ، به جهنـــم
گفتی که مقصر من ِ بی حوصله هستم
بگذار همین را بپذیرم ، به جهنـــم
رفتی و مهــــم نیست برایم که بگویند
معشوقه ی یک پستِ حقیرم ، به جهنـــم
کم کم دلِ من از تب و تاب تو می افتد
یادآوریِ دیر به دیرم ، به جهنـــم
ای کاش که تصمیم به برگشت نگیری
حتی اگر از غصه بمیرم ، به جهنـــم
ندا تیگریس
فقط بـــرو
مثل خیابانی یکـطرفه
که هیچ راه برگشتی ندارد
من هم می روم
به جـهنــم
اینجا
جای خالی توست
که آتشـم می زند
منیره حسینی
این صندلیهای نشسته بر گل قالی
آن سوترک، ردی ز چشمان گذر کرده
این سو، من بیچاره ی مغرور پوشالی
از رفتنت شاید که یک ساعت گذشت، اما
شاید که یک ماه است و شاید هم شده سالی
من پر شدم از چشمهای سمّیت، یکبار
آن چشمها، آن وعده های ترد و تو خالی
لبهای تو با رفتنت حتی درون قاب
دیگر نمی پرسند از من حال و احوالی
از جمله ی من دوستت دارم، در این دفتر
من ماندم و آن سوی تو، مانده فقط دالی
یک جفت بال، اینجا، از آن پرواز جا مانده
من مرده ام، دیگر نمی خواهم پر و بالی
سارا پرتو
من که قبل از جنگ خود را باختم؛ آخر چه شد؟
اصغر عظیمی مهر
شبیه ماهی افتاده دست تور،می لرزد
نگو این زندگی پایان تلخی پیش رو دارد
که از این حرف حتا مرده هم در گور می لرزد
کنارم باش ، قدری آبرو داری بکن ، بی تو
دلم از حرف مردم - وصله ی ناجور - می لرزد
نگاه مردم این شهر ، می گیرد سراغت را
وجودم از نگاه سرد و با منظور می لرزد
بیا برگرد ، گرمای وجودم باش ، این خانه...
بدون تو در آغوش اجاق کور می لرزد
سمانه میرزایی
دور از تو سه بار است در انکار مدامم ...
مریم انصاری فرد
قبله ام باش عاشقانه ، نیتم را درک کن
ای که رویایت دلیل گُنگِ عصیانم شده ست
شعرهایم ، گریه هایم ، خلوتم را درک کن
عشق را بر شانه ی اسطوره ها باریده ام
ردِّ اشکِ نیمه شب بر صورتم را درک کن
غرقِ آغوشت شدم عریانی ام تسلیم توست
تا ابد می خواهمت این حالتم را درک کن
روزهای بودنم با تو علامت خورده است !
توی تقویمم بمان وُ عادتم را درک کن
گرچه نقش ِمنفی ام را خوب ایفا کرده ام
در غزل ها جنبه های مثبتم را درک کن
از قرارم با تو یک عمر است که آواره ام !
لا اقل دلشوره های ساعتم را درک کن
صنم میرزازاده نافع
چرا بین این همه آدم
دلم به تـو پیله کرده
شاید فقط با تـو
پــروانــه می شـوم
** در جنگ با تـو
من به تنهایی
یک لشکر / شکست خورده ام
منیره حسینی
با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،
این قصه سرانجام خوشی داشته باشد
شاید که به آخر برسد این غم بسیار
این فاصله تاب از من دیوانه گرفته
در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار
هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر
تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...
من زنده به چشمان مسیحای تو هستم
من را به فراموشی این خاطره نسپار
کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد
با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!
ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟
دست از سر این شاعر کم حوصله بردار
حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،
بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!
تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛
یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار
اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:
من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار
رویا باقری
بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی ...
مهدی فرجی
** با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج
حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج
فاضل نظری