دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 149

هرچه گفتی سر به زیر انداختم ! آخر چه شد ؟

با بـدی های تـو عـمـری ساختـم آخر چه شد ؟

حـکـم دل تـا لازمـت شـد ؛ مـن در آغـاز قـمـار -

بـرگ سـر را بـر زمـیــن انداختـم ! آخر چه شد؟

تـا قـراول ها بـه قـصــد ارزیــابـی آمـدنـد

پـرچـم تـسـلـیــم را افـراخـتــم ! آخر چه شد ؟

قیمت این «جان به در بردن» غـرورم بوده است!

بــاج را در مـوعـدش پـرداخـتــم آخر چه شد ؟

چون سواری که به چشمـش تیـر زهرآگین زدند

مثل کوران من به هر سو تاختم ! آخر چه شد ؟

گفته بودم سنگـری محکـم تر از تسلـیـم نیست !

من که قبل از جنگ خود را باختم؛ آخر چه شد ؟!


اصغر عظیمی مهر



* نـبـودنـت

  هـر روز ،

  نـرسیـدن به قـراری است که نداشتـه ام،

  مـن

  با تـو قـرار داشتـه ام ...

  کامران رسول زاده


** دلم از تو پر است،

    تو عاشقی سرت نمی شود،

    بس که معشوقی و

    دلم از تو پر است ...

    کامران رسول زاده


*** رفتـی که مـن از غصه بمیـرم ، به جهنم

      تـا روز و شـب آرام نـگـیـرم ، به جهـنـم

      بی بال و پرم ، رفتن تو فاجعه ساز است

      هر چند به دام تـو اسیـرم ، به جهنم ...

       ندا تیگریس

Sonnet 134

دوست دارم که در تـو شعر شوم، دوست دارم تـو دفترم باشی

شهـریـارم شـوی گـلـت بـاشـم ، یـا نـه اصـلا تـو اخـتـرم باشی

شهره ی شهرمان شوی در عشق ، مطلع نـاب هر غزل باشی

دوسـتـانـم اگـر چـه بـسـیـارنـد ، تــو ولـی یــار و یــاورم باشی

دوسـتـم داری و نمی گـویـی ، دوسـتـت دارم و نمی دانـی

دوستی نه ، زیاد جالب نیست ، دوست دارم که همسرم باشی

خسـتـگـی را بـگـیـرم از دنـیـات ، دائـمـا فـکـر شـادیـت بـاشـم

شانـه ات تـکـیـه گـاه مـن باشـد ، حس ِ گرمـای بـستـرم باشی

شـب بـیـایـم پرستشـت بکـنـم ، نـذر چشمـت کنـم غـزل هـا را

عـشـق اول نـبـودی امـا کـاش ، عـشـق مـوعـودِ آخـرم بـاشی

سخت تر می کشم به آغوشت ، عطر من می دود به تن پوشت

وقـت هـایـی کـه گـیـج ِ تـردیـدم ، دوسـت دارم تــو بـاورم باشی

زنـدگـی مـان شکـار فـرصـت هاست ، لـذت استـفـاده از لحـظـه

دوسـت دارم تــو را و می خـواهــم ، مـردِ فـردای بـهـتـرم باشی

مـایـلـی شـب که خانـه می آیـی ، هـمـه جـا رد بـودنـم باشـد؟

وااای فـک(ر) کن چقـدر میچسبـد ، تـوی دیوانـه شوهـرم باشی

 

ندا تیگریس



* هـمـیـن کـه آمـده ای تـا دل مـرا بـبــری

  که بی هـدف نشود روزهـای مـن سـپـری

  همـیـن کـه آمـده ای تـا نـشـانـیـم بـاشی

  که بـیـش از این نشوم گـم مـیـان در به دری

  همین که چشم تـو تنها بلای جان من است

  برای هر که به جز من همین که بی خطری!

  همیـن که شعـر مـن از تـو دوبـاره جـاری شد

  در این زمانه ی خشکی همین که این قَدَری!

  دگر بس است همین،بیش از این چه می خواهم؟

  بـمـان کـه بـا تــو مــرا نـیـسـت حـسـرت دگـری

  فریبا صفری نژاد

 

** 

Sonnet 82

رفتی که من از غصه بمیرم ، به جهنــم

یا روز و شب آرام نگیرم ، به جهنـــم

بی بال و پرم ، رفتن تو فاجعه ساز است

هرچند به دام تو اسیرم ، به جهنـــم

گفتی که مقصر من ِ بی حوصله هستم

بگذار همین را بپذیرم ، به جهنـــم

رفتی و مهــــم نیست برایم که بگویند

معشوقه ی یک پستِ حقیرم ، به جهنـــم

کم کم دلِ من از تب و تاب تو می افتد

یادآوریِ دیر به دیرم ، به جهنـــم

ای کاش که تصمیم به برگشت نگیری

حتی اگر از غصه بمیرم ، به جهنـــم


ندا تیگریس



* بـــرو

  فقط بـــرو

  مثل خیابانی یکـطرفه

  که هیچ راه برگشتی ندارد


  من هم می روم

  به جـهنــم

  اینجا

  جای خالی توست

  که آتشـم می زند

  منیره حسینی