دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 95

مُردم اما ز تـو حتی خبـری نیسـت که نیسـت

سوختم ، از تن ِ سردم اثری نیست که نیست

سرنوشتـم تـو بهم ریختـه ای ، خستـه شـدم

منتظر ، تا که قضـا و قـدری...نیست که نیست

بـاز بـا ایـن همـه بـا آیـنــه ها حـرف زدم

دلخوش عکس همان یک نفری نیست که نیست

خواسـتـم روی تــو در آب ببینـم در شـب

ولی افسوس که اینجا قمری نیست که نیست


علی امینی



* مُـردم از درد و نمی آیـی به بالینـم هـنــوز

  مرگ خود می بینم و رویت نمی بینم هنوز ...

  رهی معیری


** دخیل بسته ام امشب به سبزی چشمت

    مـرا بـه پنجـره فـولاد شـب نــزن گـره ام

    زنـی میـان غـزل جـان سـپــرده زود بیــا

    به رسـم فاتحـه خوانی کنـار مقـبــره ام ...

    سوفی صابری

Sonnet 94

ای رفته کم کم از دل و جان، ناگهان بیا

مثـل خـدا بـه یـاد ستمدیــدگـان بیـا

قصد من از حیات، تماشای چشم توست

ای جان فدای چشم تو؛ با قصد جان بیا

چشم حسود کور، سخن با کسی مگو

از من نشان بپـرس ولی بی نشـان بیا

ایـمـان خلـق و صبـر مرا امتحـان مکـن

بی آنکـه دلبــری کنی از ایـن و آن بیـا

قـلــب مــرا هـنــوز به یغـمـا نبـرده ای

ای راهـزن دوبــاره به ایـن کـاروان بیــا

 

فاضل نظری



* ای سفر کرده، دلم بی تو بفرسود ، بیا

   دیر گشت آمـدنـت ، دیر مکش ، زود بیا

   اوحدی

 

** بیا برگرد نزار دیر بشه خسته شم

    نزار قلبم بره جایی وابسته شم

    دله من تنگ شده باز بیا پیش من

    بیا بازم تو گوشم یه حرفی بزن

    مرتضی پاشایی

Sonnet 93

عشقت که رفت کار دلم هم تمام شد

بـاران اشتـیــاق تــو نـم نـم تمـام شد

از بوتـه های بـاور مـن بـهت سـر زد و

طغیـان بوسـه های دمـادم تمـام شد

در سرزمین خشک و کویری قلـب من

آرامشی به وسعت عالم تمـام شد ...

از آن بهشـت با همه ی نـاز و نعمتش

حـوا نـدیـد خـیــری و آدم تمـام شـد

چشمـم هنــوز راه تــو را آب می زند

ای بی وفا بیا که وجودم تمام شد ...


مرضیه خدیر



* گفتم که دگر در سر من شور غمـت نیست

  در چشم من آویخت نگاهش که ببین هست

  لعبت شیبانی


** رفتی و باز نمی آیی و من بی تو به جان

    جان من این همه بی رحم چرایی ، بازآ

    وحشی بافقی