دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 125

انـکــار می کـنـی تــب ایـن الـتـهــاب را

تـا نـشـنـوی حـکـایـت ِ حـالـی خـراب را

یک لحظه صبر کن نـرو از پیش من ببیـن

در چشـم مـن نمـایـش ایـن اضطـراب را

بـعـد از تـو با تـمـام وجـود ش به گردنـم

خواهـد فـشـرد خاطره هایـت ، طنـاب را

بـا بـوسـه هـای آخـرت انـگـار ریـخـتـی

در قـلـب مـن حـرارت حـسـی مـذاب را

حـالا کـه بـا تـو تـا تـه دنـیـا نمی روم

با مرگ می روم ، بچشم طعم خواب را

شاید که مشکل ام فقط اینگونه حل شود

از مـن مـپـرس عـلـت ایـن انـتـخـاب را ...


مرضیه خدیر




* پـلـک های مرطـوب مـرا بـاور کـن

  ایـن بـاران نـیـسـت که میـبـارد

  صـدای خستـه ی مـن است که از چشمـانـم بـیـرون میـریـزنـد...


** چیز مهمی نیست آقـا ، کاملا خوبـم

   دارم بـرای قـاب عکست میـخ می کوبـم

   بر روی این دیـوار سـرد لعنتی ، یا نـه...!

   روی دل دیـوانـه ی همـیـشـه آشوبـم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد