دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 87

دارم کلافه می شوم از این فشارها

هی پیچ و تاب می خورم و مثل ِ مارها ....

هی سرد می شود بدنم مثل ِ مرده ها

هی درد می کشم به توانِ هزارها

یک لحظه خوب هستم و یک هفته بی قرار

حالم نگفتنی شده مثل ِ خمارها

دارم تو را کنار ِ خودم کم می آورم

اصلا نمی خورَد به من اینگونه کارها !!

حتی به عکسهای ِ تو دشنام می دهم

آنهم کسی که خوابِ تو را دیده بارها !!

لعنت به خنده های ِ تو و گریه های ِ من

نفرین به وعده های ِ تو و این شعارها

دیگر کسی به داد ِ دل ِ من نمی رسد

بدجور خسته هستم از این انتظارها

اینست حال و روز ِ من از بعد ِ رفتنت

اینسـت آخـر عاقبـت ِ بیقـرارهـا


مجید پارسا



* این روزها

  آنقدر دلتنگم

  که قاب عکس تو را

  محکم تر از قبل به سینه ی دیوار می کوبم


  و آنکه هر روز

  خودش را با عکس هایت به دیوار می زند

  تنها با ترک هایی درمی افتد

  که خشم دلتنگی اش را پنهان نمی کنند

  منیره حسینی



** یک بـار نباشـد کـه نیـازرده‌ام از تـو

    در حیرتم از خود که چه خوش کرده‌ام از تو

    وحشی بافقی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد