کـجـای شـهــر غــزل را پـی ات قـدم بـزنـم
تــو را کـه پـیـلـه ی تـنـهــایـی غــزل بـودی
کـجــا بـیـابــمــت و گـرد خـویـشـتـن بـتـنـم
حـروف نــام تـــو را بـا کـدام خـنـجـر تــیــز
بـر اسـتـخـوان تــمــام درخـت هـا بـکـنـم
شبـیـه پـنـجـره ی سال خورده ای شـده ام
کـه از نـیـامـدنـت تـکـه تـکـه می شـکـنـم
چه قـدر مانـده از این رنج بی حساب و کتاب
چـه قـدر مـانـده از ایــام امـتـحـان شـدنــم
چه قـدر بی تـو مـرا لـحـظـه ها لگـد بکـنـنـد
چـه قـدر داغ تــو را حک کـنـنـد بـر بـدنـم
نـگـو نـیـامـدنـت رسـم قصـه هاست که مـن
نمی تـوانـم از ایـن عشـق کـهـنـه دل بـکـنـم
مگر نه این که همین عشق معجزه ست ،بیـا
بـیـا کـه بـاز بـه اعجـاز عـشـق شـک نـکـنـم...
سارا ناصر نصیر
جاده راه نمی آید !
" دل به دریا بزن ، برگرد "
ژوزف بینگلو