دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 146

زیــر قــول خـود زدی نـامــرد بـودن سـاده است

فـصـل پـایـیــز ، اتـفـاقـا ، زرد بـودن سـاده است

رفـتـه ای امـا دلـت پـیـش دلـم جـا مـانـده است

بی قـراری مثل مـن ، برگـرد ، بـودن ساده است

کوچـه کوچـه شهـر را هر شـب به دنـبـال تـو ام

فـکـر کـردی کـولـی شـبـگـرد بـودن ساده است؟

بـی تـفـاوت رد شدی هــرگــز نـمـی شـد بــاورم

مـرد تابـسـتـان بـرایـش سـرد بـودن ساده است !

می رسی یک شب که مایوسم از این دنیا ، فقط

لـطـف کـن درمـان بـیـاور ، درد بـودن ، ساده است !


زهرا اسماعیل گل



* بر زخم دلم عشق نمک می پاشد

  یک عـمـر توجهی نکردی ! بـاشـد !

  عمری ست که فکر می کنم خانه تان

  بایـد تـه کوچه ی علی چپ باشد ...

  پرتو پاژنگ