دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 16

دیشب شب رؤیای تو بود و تو نبودی

با من یله یلدای تو بود و تو نبودی

دل زیر لب آهسته تمنای تو می‌کرد

بر لب همه نجوای تو بود و تو نبودی

دیشب که شب از آیینه‌ی ماه گل انداخت

گل سایه‌ی سیمای تو بود و تو نبودی

در باغ نظر مردم بینایی چشمم

مشتاق تماشای تو بود و تو نبودی

دیشب نفس باغچه در سایه‌ی مهتاب

خوش بو ز غزل‌های تو بود و تو نبودی

بالنده‌تر از بال بلندای خیالم

کوتاهی بالای تو بود و تو نبودی

دیشب چمن خواب من از بوی تو آشفت

خرم گل من جای تو بود و تو نبودی

با من همه جا همسفر و همسر و همسیر

اندیشه‌ی پویای تو بود و تو نبودی

دیشب ز لب چشمه صدای تو شنیدم

در گوش من آوای تو بود و تو نبودی

گفتی که غزال غزل زخمی عشقم

دل وسعت صحرای تو بود و تو نبودی

دیشب من و یاد تو غریبانه نخفتیم

در سر همه سودای تو بود و تو نبودی

بر موج جنون کشتی سرگشته‌ی جانم

طوفانی دریای تو بود و تو نبودی

دیشب لبم از سوز سخن‌های تو می‌سوخت

در من همه غوغای تو بود و تو نبودی

دل آتش نی از سفر سوختن آورد

آتش همه از نای تو بود و تو نبودی

 

ناصر مردانی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد