دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 26

ای یاد دوردست که دل می بری هنوز!

چون آتش نهفته به خاکستری هنوز

هرچند خط کشیده بر آیینه ات زمان

در چشمم از تمامی خوبان سری هنوز

سودای دلنشین نخستین و آخرین!

عمرم گذشته است و توام در سری هنوز

ای چلچراغ کهنه که زانسوی سالها

از هر چراغ تازه،فروزان تری هنوز

بالین و بسترم همه از گل بیاکنی

شب ، بر حریم خوابم اگر بگذری هنوز

ای نازنین درخت نخستین گناه من!

از میوه های وسوسه بارآوری هنوز

آن سیب های راه به پرهیز بسته را

در سایه سار زلف تو می پروری هنوز

وآن سفره ی شبانه ی نان و شراب را

بر میز های خواب تو می گستری هنوز

با جرعه ای ز بوی تو از خویش میروم

آه ای شراب کهنه ! که در ساغری هنوز

 

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد