دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 28

چیزی بگو بگذار تا ، هم صحبتت باشم

لختی حریف لحظه های ، غربتت باشم

ای سَهمَت از بار امانت هر چه سنگین تر

بگذار تا من هم شریک ، قسمتت باشم

تاب آوری تا آسمانِ روی دوشت را؟

من هم ستونی در کنارِ، قامتت باشم

از گوشه ای راهی نشان من بده ، بگذار

تا رخنه ای در قلعهْ بندِ ، فطرتت باشم

سنگی شوم در برکه ی آرام  اَندوهت

یا شعله واری در خمود ، خلوتت باشم

زخم عمیق اِنزوایت دیر پاییده است

وقت است تا پایان فصل عُزلَتت  باشم

صورتگر چشمان غمگین تو خواهم بود

بگذار همچون آینه در ، خدمتت باشم

در خوابی و هنگام را دست خواهی داد

معشوق من ! بگذار زنگِ ، ساعتت باشم

 

حسین منزوی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد