بوی گندم وسیب می پیچید؛من ولی عاشقانه ام کم بود
مطمئن بودم وپراز احساس ؛سبز بودم ولی نفهمیدم
رویشی تازه داشتم اما؛قدرت هرجوانه ام کم بود
چشم های همیشه جذابش؛شعله شعله در آتشم خشکید
من ولی با"شرارتی معصوم "؛ارتفاع زبانه ام کم بود
شک ندارم کبوترزخمیم,در همان گرمسیر می ماند
با وجودی که عاشقش بودم ...گرمی آشیانه ام کم بود
معنی عشق را نمی فهمد ؛هرکسی گفت:"دوستت دارم"
بارها گفته بود...اما من...جرات عاشقانه ام کم بود...
بهار حق شناس