دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 44

با اینکه از وقتی تو رفتی سخت آشوبم ،

اما تظاهر میکنم این روزها خوبم!

دارم تظاهر میکنم هرچند کافی نیست...

هرچند میدانم که این لبخند کافی نیست...

رو می شود امروز-فردا این تظاهرها

دیگر چطوری سر کنم با این تظاهرها؟!!

دارد رضایت در سکوتم سخت میگندد

دلتنگی ات توی وجودم پینه میبندد

دق کرده ام دیگر از این ابهام تکراری

اصلا نمی دانم چه احساسی به من داری

آخر دلم در این اتاق سرد می میرد

از بس تو را کز کرده در این چاردیواری!

هرشب تو را سر می کِشد هوش و حواس من!

کم کم مرا ته می کشد این جسم اجباری!

این روزها با هر نفس یاد تو می افتم

داری برایم از در و دیوار می باری

گاهی تصور میکنم بی من پر از دردی!

عاشق شدی و باز میخواهی که برگردی!!!

دیگر کم آوردم در این افکار؛ می فهمی؟

بی تو خودم را می کشم این بار؛ میفهمی؟

این زندگی دیگر چه فرقی می کند بی تو؟

بگذار نقش مرگ را بازی کند بی تو! 

 

پرتو پاژنگ

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد