دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 39

انگار که این فاصله برداشتنی نیست

بین من و تو وسوسه‌ی ما شدنی نیست

تو مثل خودت هستی و من نیز همینم

در آینه حتا شبح مثل منی نیست

تردید چنان پیله تنیده است که انگار

پروانه شدن عاقبت پیله‌تنی نیست

همسفره زیاد است، پدر، دوست، برادر

اما یکی از این‌همه با خویش تنی نیست

من مثل خدا یکه و تنهایم و عاشق

در دوزخ من هیچ تنی سوختنی نیست

با من که دچارت شده‌ام مثل خودت باش

انگار نه انگار زنی هست زنی نیست


 مریم تاج‌الدینی

Sonnet 38

صد تا غزل گفتم برایت ؛ آخرش چه ؟

گیرم تو را من بی نهایت ...آخرش چه ؟

در جاده های پیچ و خم دار و مه آلود

گیرم بیایم پا به پایت ؛ آخرش چه ؟

گیرم که بازی کردی و من را نشاندی

رو صندلی سینمایت ؛ آخرش چه ؟

این قصه آخر دارد اصلا ؛ یا ندارد ؟

ها ؟! در نمی آید صدایت ؛ آخرش چه ؟

گیرم رمان عشقی ما آخر سر

پایان بگیرد با جنایت ؛ آخرش چه ؟

یا خودکشی ؛ یا انتقامی احمقانه

گیرم نشستم در عزایت ؛ آخرش چه ؟

من خسته ام ؛ حال غزل گفتن ندارم

گیرم غزل شد ماجرایت ؛ آخرش چه ؟؟؟

 

محسن باقرلو

Sonnet 37

تنها  سکوت  مانده  و  حرفی  نمی زنی

حس می کنم که عاشق دنیای بی منی

وقتی دقیق  می شوم  از  هر  نگاه  تو

اثبات  می شود  که تو  از  جنس آهنی

از تنگنای مخمصه هایت گریز نیست

انگار از شکستن من دل  نمی کنی

حالاصدای غربت قلبم شنیدنی ست

مانند  یک  غریبه  مرا  دور  می زنی

با هر نفس من عاشق و  عاشق ترم  ولی

احساس می کنم که تو هم رنگ دشمنی

از طعم تند شیطنتت گیج می شوم

نفرین به خنده های تو که قاتل منی

تنها بمان  تو  ای  دل  و  با درد خود بمیر

شیرین هبوط کرده ، تو هی کوه می کنی

شاید  نماد  عاشقی ِ قرن حاضر است

این سر نوشت بد که تو هم عهد بشکنی

 

سید مهدی نژادهاشمی م.شوریده

Sonnet 36

وقتی دلم به مهر کسی مبتلا نبود

در سینه ام حرارت دوزخ به پا نبود

من بودم و خدای من و کوهی از غرور

دیگر کسی در عرشه ی دل ناخدا نبود

تا اینکه در میان غزل های سرکشم

آمد کسی که با غزلم آشنا نبود

او مبتلابه شعر شدو من به چشم او

بر درد لاعلاج من اما دوا نبود

دیوار بین ما که فقط اوج می گرفت

در قید و بند عشق و تب ماجرا نبود

حتی به قدر پنجره دیوار دل نداشت

از او دگر نصیب دلم جز صدا نبود

ای آسمان تو باش گواه پریدنم

در این قفس به قدر من وعشق جا نبود

قلب ستاره زیر سُم فرشیان شکست

او مستحق این همه جور و جفا نبود

 

سمانه گودرزی

Sonnet 35

در دلــم شوق پریدن نیست، باید پرکشید!

قلبم ازاین عشق روشن نیست، باید پرکشید

قهــوه‌ی سرد نگاه تــو  بدون قند عشق

کمتر از خونابه خوردن نیست‌، باید پرکشید

چشم‌هایت تا که شد در شعرمن شأن نزول

آیه‌ای از اشک ایمن نیست، باید پرکشید

نیست در جانــم توان دیدنت در بزم او

قلب صدچاکم از آهن نیست، باید پرکشید

بعدتو می‌میرم از این عشق اما چاره چیست!!

دیگر اینجا جای ماندن نیست، باید پرکشید

 

سمانه گودرزی