دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 163

ای که پایـت بسته شد یک عمـر با زنـجـیـر من

مـگـذر از عـشـق من امـا بـگـذر از تـقـصـیـر من

می تــراود از نـگـاهــت جــذبــه هـای زیـسـتـن

ای که تـسـکـیـنـی بـه زخـم خـاطـر دلـگـیـر من

دلخوشم با عکـس خـود امـا نـه در این قـاب ها

چشـم در چشم تـو زیـبـا می شود تـصـویـر من

سـرنـوشــت مــا بـه هــم پــیــونــد دارد تـا ابــد

ای که از فردای خـوش تـنـهـا تـویـی تـعـبـیـر من

بخت من سبـز است در این خانه با خورشیـد تـو

از تـو مـردی مـهـربـان تـر نـیـسـت در تـقـدیـر من

ای اسـیــر سـرنـوشـت تـیـره ی فـرزنـد خـویـش

می هـراسـم از زمـانـی کـه مـگـر بـا تـیـر من...!


فریبا صفری نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد