دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 168

عاقـبـت از تــو شـبـی صـرف نـظـر خـواهـم کرد

از هـوای تــو از ایـن شـهـر سـفـر خـواهـم کـرد

گرچه سخت است بریدن ، نفسی باکم نیست

مـن کـه اهـل خـطـرم بـاز خـطـر خـواهـم کـرد

نـه فـقـط از تــو کـه از هـر چـه کـه دارم حتـی

از دلــم بـا دلـــی آرام گـــذر خــواهــم کـرد

تـا دگـر بــار گــرفــتـــار فـریــبـــم نــکــنــی

از تــو و سایـه و عـکـس تــو حـذر خـواهـم کرد

می روم هرچه شود بـدتـر از این ممکـن نیست

پس از این بی تـو به یک خاطره سر خواهم کرد

مـن بـه یـک درصـد مـهـری کـه حـرامـت کردم

در دل سـخـت تـریـن سـنـگ اثـر خـواهـم کرد !

 

فریبا صفری نژاد



* شـعرم حـرام شد که به پای تـو ریختم

  مانده است ننـگ عشـق برایم به نامـها

 

** من خـسـتـه ام دیـوانـه ام دلـگـیـرم از تـو

    خـود را همیـن امـروز پس می گـیـرم از تـو

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد