دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 183

نه این که دغدغه ام گفتن و سرودن بود

که آرزوی دلم ، عاشق تو بودن بود

قلم به دستم و در سینه کوهی از کلمات

ولی زبان سرودن همیشه الکن بود

تو آمدی که زبان کلام باز شود

تویی که هر نفست صد طلوع روشن بود

تویی که در پی تو شعر هم خودش آمد

و بخت رفته که گویی دوباره با من بود

اگر که خوش نسرودم گناه بی ذوقیست!

که هر چه در تو بباید به نحو احسن بود


فریبا صفری نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد