دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 199

از تـو بـه جـز غـرور و تـفـاخـر نـدیـده ام

در اوج عـشـق بـا تــو تـحـیــر نـدیـده ام

سـلـول انـفــرادی جـنـس حـبـابــم و ...

در قـهـقـرای خـویـش تـلـنـگـر نـدیـده ام

تـو مـاه کامل آنطرف و من به غیـر از این

سیمان و سنگ و ماسه و آجر ندیده ام

مـنـفـی نـگـر نـبـوده ام امـا تـمـام عـمـر

لــیــوان خـاطــرات تــو را پــر نــدیــده ام

فـکـرم برای چشمـه شدن قـد نمی دهد

در دور خـویـش غـیـر تـحـجـر نــدیــده ام

تـا یـک شــروع تــازه بــرای غــزل شـدن

یک لحظه را به لطـف تـو درخور ندیده ام

معجونی از شرابی و سرکه که هم زمان

در تـو به غـیـر عـشـق و تـنـفـر ندیـده ام


مهدی نژاد هاشمی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد