که عاصی شد زن غمگین بی طاقت ، همین امشب
زمستان آمده باید بدانی آخر سال است
و دارم می روم از قصه ی سردت، همین امشب
عجب سالی گذشت و روزها صف بسته اند انگار
همه در انتظار زنگ یک ساعت ، همین امشب
قلم ، کاغذ و ساک مشکی ام بالا سر تختت
ببین آماده ی رفتن شدم راحت ، همین امشب
نترس این آخرین شعر است و تو هرگز نمی خوانی
نمی بینی مرا حتی در ابن حالت ... همین امشب!
صنم نافع