دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 236

بدون من بخواب و راحت از دام غزل بگریز

که عاصی شد زن غمگین بی طاقت ، همین امشب

زمستان آمده باید بدانی آخر سال است

و دارم می روم از قصه ی سردت، همین امشب

عجب سالی گذشت و روزها صف بسته اند انگار

همه در انتظار زنگ یک ساعت ، همین امشب

قلم ، کاغذ و ساک مشکی ام بالا سر تختت

ببین آماده ی رفتن شدم راحت ، همین امشب

نترس این آخرین شعر است و تو هرگز نمی خوانی

نمی بینی مرا حتی در ابن حالت ... همین امشب!


صنم نافع

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد