دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 248

به دیدار نگاه سرد و مغرورت نمی آیم

نه ، دیگر لحظه ای نزدیک یا دورت نمی آیم!

اگر تب می کنی تب کن ، بمیر این بار چون هرگز

پرستارت نخواهم شد ، به پاشورت نمی آیم

مرا عمری ندیدی در کنار خویش و بیش از این

به پیش چشم های تا ابد کورت نمی آیم

به شوق تو ، برای تو ، به سوی دست های تو

به هر عنوان ، به هر علت ، به هر صورت نمی آیم

چنان بیزارم از دیدارت آری ، تا به جایی که

اگر حتی بمیری بر سر گورت نمی آیم


فریبا صفری نژاد

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد