دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 12

به شب و پنجره بسپار که برمیگردم

عشق را زنده نگه دار که برمیگردم

دو سه روزی هم اگر چه تحمّل سخت است

تکیه کن بر تن دیوار که برمیگردم

بس کن این سرزنش "رفتی و بد کردی "را

دست از این خاطره بردار که برمیگردم

گفته بودی که به شب چشم به راهم بودی

به همان دیده ی بیدار که برمیگردم

بین ما پیشترک هر سخنی بود گذشت

راهیت میشوم این بار که برمیگردم

پشت در را اگر انداخته ای حرفی نیست

به  شب و پنجره بسپار که برمیگردم

 

امید مهدی نژاد