دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 277

گرچه می دانم که می خواهی، کج کنی از عشق راهت را

می پذیرم درد را وقتی ، دوست داری اشتباهت را

نه ، تو حالم را نمی دانی ! درد دارد این که ناچاری

از میانِ راه بشناسی ، دوستان نیمه راهت را

فکر کن دیوانه ای باشی ، غرقِ تنهایی که می گیرد

نیمه شب یک مرد با قلاب از میانِ حوض ماهت را

فکر کن در دستِ تقدیری ، ناگزیر از ماندن و دیدن-

- رنجِ شطرنجی که یک سرباز ، مات خواهد کرد شاهت را

خوب اما دیر فهمیدم، عشق یعنی: خوش، ادا کردن

از سلامِ اولین دیدار، تا خدا پشت و پناهت را

خیره شو در چشمهای من ، تو نگاهت تازگی دارد

تازگی ها گرچه از تردید ، سرد می بینم نگاهت را

 

مجتبی کریمی