دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 235

بیا و بگذر از این کوچه ی غزل گهگاه

اگرچه ره به ثوابی نمی بری ز گناه

بیا و رد شو از این کوچه ، پشت پنجره ام

نشسته ام تک و تنها مدام می کشم آه

و فکر کن چه غریب است کوچه ی تاریک

که مانده منتظرت سالیان سرد و سیاه

و فکر کن غزلم با تو رنگ می گیرد

اگر که نور بپاشی به دفترم ای ماه!

دو چشم حادثه سازت ولی خبر نکند

نگاه دخترکی را که مانده خیره به راه

ببین! اجازه بده گرم کار خود باشم

شما مزاحم شعری و کوچه هست گواه!

همیشه بودن تو در دلم نمی گنجد!

نیا که سیر بمانی ، فقط بیا گهگاه


مریم وزیری