دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 70

بغض غریبی در میان بیت ها جاری است، می فهمی؟

وقتی اسیر غصه ای ، لبخند اجباری است، می فهمی؟

آبی ترین بودم میان وسعت چشمت، ولی حالا 

پرپر زدن در این قفس از روی ناچاری است می فهمی؟

وقتی که در رویای من قاب تو خالی شد ندانستم

تصویرهای ِ زندگی، کابوس بیداری است! می فهمی؟

من با تو هستم تا همیشه، تو بدون من .... نه ممکن نیست

این عشق بی فرجام هم نوعی ‌خودآزاری است، می فهمی؟

تا سد شدی، بر اشتیاق ِ روزهای رفته از دستم

دریای پشت پلکها، دیوان اشعاری است، می فهمی؟

شوری به پا کن در میان دفترم موجی خروشان باش

وقتی نباشی هر غزل هر واژه تکراری است،‌می فهمی؟

من روزه ی دلتنگی ام را با تبسم های تو وا می کنم

پس " رَبَنّایَت " رابخوان، هنگام افطاری است، می فهمی؟


نسیم پریشان