با آن همه بد بیاری کوشیدهام بد نباشم
مابین تردید و امید در رفت و آمد نباشم
کوشیدهام اعتمادم همواره محکم بماند
در انتخابی که کردم هرگز مردد نباشم
شاید تو روزی بیایی شاید تو روزی بیایی
شاید تو روزی بیایی روزی که شاید نباشم
بگذار مثل گذشته با هم صمیمی بمانیم
جمع است با تو خیالم بگذار مفرد نباشم
در بیت بعد همین شعر باید دلم را ببینی
باید به قافیه و وزن دیگر مقید نباشم
مرتضی کردی
تندیس تمنای تو پیدا شدنی نیست
گنجینهِ ی لطف تو بزرگ است بزرگ است
درپیکرهِ کوچک من جاشدنی نیست
راهی که فرا روست دو{ تا } خط موازی است
یعنی که حدیث من وتو ما شدنی نیست
توصیف مکن ازخط و خالم مفریبم
پروانهِ پرسوخته زیبا شدنی نیست
بی خود مده امید بلندم به بهاران
سروی که کمربُر{ شده } بالا شدنی نیست
شاید تو مسیحا شده ای لیک مزن دم
دردی که دلم راست، مداوا شدنی نیست
کمرنگ ترین واژهِ دیوان حیاتم
درخط کج و ریز که خوانا شدنی نیست
بگذار که ناخوانده و بیگانه بمیرد
این واژه ی نفرین شده معنا شدنی نیست
مرحوم نادیا انجمن
پرونده ای که می شودش بست می شوی
چون برگ های کهنه ی تقویم سال قبل
یک دست چکنویس دم دست می شوی
از لای واژه های دلم لیز می خوری
آن نقطه ای که آخر خط هست می شوی
سنگت میان پنجره تکثیر می شود
بغضی که توی حنجره نشکست می شوی
وقتی کلاغ قصه ی مان مانده پشت در
تنها کلید در که شکسته است می شوی
تقصیر بخت کهنه ی من نیست این که تو
تقدیر تازه ای که نبایست می شوی
وقتی به خاطرات کسی کوچ می کنی
در شعر من به خاطره پیوست می شوی
نیلوفر عاکفیان
بر چهره ی تـو شرم نمایان شدنــی نیست
هربی سرو پا یوسفِ کنعان شدنی نیست
دیریست که از دست ِ تو خورشیدِ وجــودم
قربانیِ ابری است که باران شدنی نیست
ایمـــان تو بر معــــجزه ی عشق دروغ است
فرعون ِ ستم کار ِ مسلمان شدنی نیست
افتــــاده دل ِ بت شـــکن ِ معبـــد ِ چشمت
درآتشِ هجری که گلستان شدنی نیست
ویـران نشده خانــــه ام از سیـل ِ غــــــم ِ تو
کاشانه ی بردوش ، که ویران شدنی نیست
انگشتر خاتـــــم ،هــــم اگـــــر داشته باشــی
دیوی است درونت که سلیمان شدنی نیست
ازخوردن ِ سیب تنت ای دختـر ِ شیطان
این آدم ِ مغرور پشیمان شدنی نیست
بیهـــــــــوده چــــــرا منکر ِچشــمـان تـــــــو باشم
عاشق شده ام ، عشق که کتمان شدنی نیست
این قصــــــه ی تکــراری مـــــاه است و پلنگـــــی
این قصه ی دردی است که درمان شدنی نیست
صادق فغانی
یک روز هم مداد مرا بشکنی که بعد
سرمشق سخت زندگی ات خط خطی شود
تا باورم شود که تو از آهنی که بعد
با یک غزل دوباره به رویم بیاوری
محتاج یک دقیقه مرا دیدنی که بعد
ایمان بیاورم که دلت قسمت من است
غیر از دلم تو از همه دل می کنی که بعد
رأس زمان شک به همه جز به شخص تو
شک نه! یقین کنم که تو هم دشمنی که بعد
روی ردیف و قافیه بالا بیاورم
"حال مرا دوباره بهم می زنی" که بعد
شاید بفهمم آخر سر من توام که قبل....
شاید ببینی آخر سر تو منی که بعد...
نیلوفر عاکفیان