دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 23

با آن همه بد بیاری کوشیدهام بد نباشم

مابین تردید و امید در رفت و آمد نباشم

کوشیدهام اعتمادم همواره محکم بماند

در انتخابی که کردم هرگز مردد نباشم

شاید تو روزی بیایی شاید تو روزی بیایی

شاید تو روزی بیایی روزی که شاید نباشم

بگذار مثل گذشته با هم صمیمی بمانیم

جمع است با تو خیالم بگذار مفرد نباشم

در بیت بعد همین شعر باید دلم را ببینی

باید به قافیه و وزن دیگر مقید نباشم

 

مرتضی کردی

Sonnet 22

آزار مکن قفل دلم واشدنی نیست

   تندیس تمنای تو پیدا شدنی نیست 

   گنجینهِ ی لطف تو بزرگ است بزرگ است

   درپیکرهِ کوچک من جاشدنی نیست 

   راهی که فرا روست دو{ تا } خط موازی است

   یعنی که حدیث من وتو ما شدنی نیست 

   توصیف مکن ازخط و خالم مفریبم

   پروانهِ پرسوخته زیبا شدنی نیست 

   بی خود مده امید بلندم به بهاران

   سروی که کمربُر{ شده }  بالا شدنی نیست 

   شاید تو مسیحا شده ای لیک مزن دم

   دردی که دلم راست، مداوا شدنی نیست 

   کمرنگ ترین واژهِ دیوان حیاتم

   درخط کج و ریز که خوانا شدنی نیست 

   بگذار که ناخوانده و بیگانه بمیرد

   این واژه ی نفرین شده معنا شدنی نیست


    مرحوم نادیا انجمن

Sonnet 21

داری به بخش خاطره پیوست می شوی

پرونده ای که می شودش بست می شوی

چون برگ های کهنه ی تقویم سال قبل

یک دست چکنویس دم دست می شوی

از لای واژه های دلم لیز می خوری

آن نقطه ای که آخر خط هست می شوی

سنگت میان پنجره تکثیر می شود

بغضی که توی حنجره نشکست می شوی

وقتی کلاغ قصه ی مان مانده پشت در

تنها کلید در که شکسته است می شوی

تقصیر بخت کهنه ی من نیست این که تو

تقدیر تازه ای که نبایست می شوی

وقتی به خاطرات کسی کوچ می کنی

در شعر من به خاطره پیوست می شوی


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 20

 بر چهره ی تـو شرم نمایان شدنــی نیست

 هربی سرو پا یوسفِ کنعان شدنی نیست

 دیریست که از دست ِ تو خورشیدِ وجــودم

 قربانیِ ابری است که باران شدنی نیست

 ایمـــان تو بر معــــجزه ی عشق دروغ است

 فرعون ِ  ستم کار ِ مسلمان شدنی نیست

 افتــــاده دل ِ بت شـــکن ِ معبـــد ِ چشمت

 درآتشِ هجری که گلستان شدنی نیست

 ویـران نشده خانــــه ام از سیـل ِ غــــــم ِ تو

 کاشانه ی بردوش ، که ویران شدنی نیست

 انگشتر خاتـــــم ،هــــم اگـــــر داشته باشــی

 دیوی است درونت که سلیمان شدنی نیست

 ازخوردن ِ سیب تنت ای دختـر ِ شیطان

 این آدم ِ مغرور پشیمان شدنی نیست

 بیهـــــــــوده چــــــرا منکر ِچشــمـان تـــــــو باشم

 عاشق شده ام ، عشق که کتمان شدنی نیست

 این قصــــــه ی تکــراری مـــــاه است و پلنگـــــی

 این قصه ی دردی است که درمان شدنی نیست


صادق فغانی

Sonnet 19

از روی دست حوصله رج می زنی که بعد

یک روز هم مداد مرا بشکنی که بعد

سرمشق سخت زندگی ات خط خطی شود

تا باورم شود که تو از آهنی که بعد

با یک غزل دوباره به رویم بیاوری

محتاج یک دقیقه مرا دیدنی که بعد

ایمان بیاورم که دلت قسمت من است

غیر از دلم تو از همه دل می کنی که بعد

رأس زمان شک به همه جز به شخص تو

شک نه! یقین کنم که تو هم دشمنی که بعد

روی ردیف و قافیه بالا بیاورم

"حال مرا دوباره بهم می زنی" که بعد

شاید بفهمم آخر سر من توام که قبل....

شاید ببینی آخر سر تو منی که بعد...  

 

نیلوفر عاکفیان