دو چشم آینه ابری.....تو اوج دلسنگی -
و من که واژه ی شعری سرودنی بودم،
سکوت صامت وزنم:صدای بی رنگی!
تو فصل زرد فریبی درخت پژمرده
که شاخه شاخه مسیری به سیب و نیرنگی
همیشه پاسخ سردی به دست من دادی
منی که جاده ی عشقم، تویی که می لنگی
و مانده ام که چطور از خودت نمی رنجی؟!
برای شعر و غزل، عشق و عاشقی، ننگی
پگاه ؟؟؟
بی هوا بگو : دوستت داشتم...!
و تا برمی گردم...
لا به لای جمعیت گُم شده باش !!
** سنگ شده ام
و برای تراشیدن شاعری از سنگ هم
مرد میدان نیستی
سنگ شده ام
و کلاغ ها
هر بلایی که خواستند بر سرم بیاورند
اگر قلب این مجسمه یک بار دیگر بتپد
لیلا کردبچه