دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 68

دوباره سایه ی شب در نگاه دلتنگی

دو چشم آینه ابری.....تو اوج دلسنگی -

و من که واژه ی شعری سرودنی بودم،

سکوت صامت وزنم:صدای بی رنگی!

تو فصل زرد فریبی درخت پژمرده

که شاخه شاخه مسیری به سیب و نیرنگی

همیشه پاسخ سردی به دست من دادی

منی که جاده ی عشقم، تویی که می لنگی

و مانده ام که چطور از خودت نمی رنجی؟!

برای شعر و غزل، عشق و عاشقی، ننگی


پگاه ؟؟؟



* لااقل رد که می شوی

  بی هوا بگو : دوستت داشتم...!

  و تا برمی گردم...

  لا به لای جمعیت گُم شده باش !!



** سنگ شده ام

    و برای تراشیدن شاعری از سنگ هم

    مرد میدان نیستی

   

    سنگ شده ام

    و کلاغ ها

    هر بلایی که خواستند بر سرم بیاورند

    اگر قلب این مجسمه یک بار دیگر بتپد

    لیلا کردبچه

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد