دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 133

نگـاهـم کرد...در شب های من خورشید روشن شد

صـدایـم زد... جـهـان تـکـرار رویــاهـای یـک زن شـد

طـنـیـن خـنـده هـایـش تـا دل یـخـچـال ها پـیـچـیـد

تـنـم لـرزیــد و بـرف شـانـه هـای کـوه بهـمـن شـد

تـنـم لرزیـد و برف از شانـه هایـم ریخـت...موهایـم

رهـا شد...بـاد آمد...دشت غرق عطر سوسن شد

نسیـمی مثـل دسـتـانـش شبی دور تـنـم پـیـچـیـد

بـرایــم ابــر پـیـراهـن ، بـرایــم خـاک دامـن شـد

رقـیـب تـک تـک زن هـای شهـرم کـرد ، کـاری کـرد

که بـا مـن بـهـتـریـن دوسـتـانـم نـیـز دشـمـن شـد

بـه مـن خـنـدیـد و گـلـدان های دور بـاغ گـل دادنـد

مرا بوسید و در شب های من خورشید روشن شد


پانته آ صفایی



* این چه زندگی ست

  که برای من درست کرده ای!؟

  به خودت نگاه کن!

  تو چرا این قدر زیبایی...!؟

  کامران رسول زاده


** اثبات بودنت

    کار سختی نیست،

    کافی ست

    اواخر همین شعر

    به جای نوشتن

    ببوسمت...

    کامران رسول زاده                                                                                           "د5"

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد