دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 138

نگـاه کن به غـزل های داغدیـده ی من!

به دخـتـران پریـشـان مو بـریـده ی مـن

کدام تـیـر تـو را عاقبـت نشانـه گرفـت؟

گوزن زخمی در بیـشه آرمیـده ی مـن!

کدام کوره؟کجای جهان در آتش سوخت؟

که نـرم شد دلِ فولادِ آب دیـده ی مـن

دلم گرفته ، دلم تنـگ توست ، باطل کن

طلسمِ این شبِ تاریک را سپیده ی من!

نمی رسد به سر شاخه دستِ من، تو خودت

بیفت در سبد ای میوه ی رسیده ی من!


پانته آ صفایی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد