دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 233

به صرف سرزدن چند اشتباه از هم

جدا شدیم به آسانی دو راه از هم!

بعید بود چنین دوری از من و تو بعید

شبیه فاصله‌ی آفتاب و ماه از هم

تو فکر می کنی از دشمنی چه کم دارد

بهانه‌گیری یاران نیمه راه از هم؟

به هم پناه می‌آورد روحمان یک روز

به کی بریم در این روزها پناه از هم؟

گذشت دوره‌ی آه از زمانه گفتن‌ها

چرا عزیز من! آه از زمانه؟ آه از هم!

جریمه‌ی خودمان هیچ...جرم دیده چه بود؟

چگونه دل بکنند این دو بی‌گناه از هم؟

به شوق دیدن هم باز پلک می‌بندیم

سراغ اگرچه نگیریم هیچگاه از هم

چه کار عقل بداندیش را به جاده‌ی عشق؟

خوشا جنون که ندانست راه و چاه از هم!


حمیدرضا حامدی

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد