دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 242

تـو رفـتـه ای و دلـم مـثـل ماسـه بـر بـاد است

ولی به شیشه ی چشمت هنـوز معتـاد است

صـبـوری ام گـلـه مـیـکـرد از نـیـامـدنـت

بـیـا کـه بـی تــو قـرارِ قـرار، بـر بـاد است

و عشق مثل درخت است و صبر همچون سیب

بـبـیـن بـرای تـو سیـبـم بـه خـاک افـتـادست

من از نـصـیـحـت مـردم بـه عشق تـو سیـرم

برای من همـه ی شهـر، گشت ارشاد است

تـفـالـی زدم و فـال مـن چـنـیـن آمـد:

" اسیـر عـشـق تـو از هر دو عالم آزاد است"

به بـنـد عـشـق تـو گـشـتـم اسـیـر و آزادم

و قـدر مـن بـه بـلـنـدای بـرج مـیـلاد است!


???

Sonnet 241

میان شهر تاریکی تو را یکباره گم کردم

بیا کاری بکن! باید به آغوش تو برگردم

همه دلگرمی ام روزی به آواز تو بود اما

صدایت گم و شد و حالا سکوتی برفی و سردم

اگرچه سیب حوا را خودم از دست تو چیدم

نمی دانم چه کردی با دل تنهای ولگردم

که حالا گم شدم بی تو و احساسی که می گوید

بدون دست های تو دگر زن نیستم، مردم

معلق مانده ام انگار بین ماندن و رفتن

نه سبز پربهارم من و نه پاییزی زردم

از این احساس دردآور، از این تنهایی بی تو

پریشانم ولی تنها به دادم می رسد دردم

قدم هایم کجا رفته؟ نشانی را نمی دانم

تمام کوچه هایم را به دنبالت قدم کردم

اگر دلتنگ من هستی، مرا پیدا کن از اول

بیا دنبال من! شاید به آغوش تو برگردم


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 240

خیال کن که تو رفتی و حال من خوب است

که شاخص همه چی توی وضع مطلوب است

خیال کن که نباشی و شاد هم باشم

که توی زندگی خالی از تو هم جا شم

تو فکر کن ضربانم حدود هفتاد است

فشار خون دلم صد دفعه نیفتاده است

خیال کن که رسیده به اطلاع عموم

که از رژیم غذایی، گرفته راه گلوم

دلیل لاغری ام دوری از عزیزم نیست

برس به زندگی ات! من که هیچ چیزم نیست

فقط کمی به گمانم شرایطم حاد است

که از نبودنت این زن، عجیب وا داده است

خودم که گول خودم را نمی شود بخورم

چقدر زنده ام اصلا که از تو دل ببرم؟

چقدر مانده به پایان ارتفاعی که

سقوط کرده از آن بانوی شجاعی که

همیشه گرچه خودش را قوی نشان می داد

به قصد خودکشی از چشم روشنت افتاد

چقدر مانده خیابان به مغز من برسد؟

سکانس آخر من: یک ملافه روی جسد

و فید کردن تصویر مرده بر یک دست

و اسم تو که همان ابتدای تیتراژ است

که توی فیلم نامه گرچه سوپر استاری

تو سهم عمده ای از این تراژدی داری

به جای مرگ بدی که حواله ام کردی

نمی شود که دوباره به قصه برگردی؟

نمی شود به توی لعنتی ادامه دهم؟

به بودن تو به هر قیمتی ادامه دهم؟

نمی شود تو بدانی چقدر بدحالم؟

که توی قصه بیایی دوباره دنبالم؟

برایم از سر هر چار راه گل بخری

مرا دوباره به آغوش امن خود ببری

بلد شوی قلق ناز من کشیدن را

و باز سنگ صبور دلت کنی من را

که با ستاره ی چشم تو هم قسم باشم

و نقش اول زن در دلت خودم باشم

سکانس آخر شب: دور شانه ام دستی

و تو که نقش یک فیلم هندی ام هستی


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 239

من از تو دل نبریدم، دلت مرا ز خودش راند

گناه چشم خودت بود که عشق را ز تو تاراند

در آسمان سکوتم کسی ستاره نمی شد

صدا طلوع نمی کرد کسی ترانه نمی خواند

که نت به نت تو دمیدی شبم دچار سحر شد

شکست سحر سکوتم مرا به عشق تو رقصاند

تمام ثانیه ها را صدای ناب تو پر کرد

قدم قدم دل من پر کشید و پای بیفشاند

تو رد شدی و دوباره سکوت قسمت من شد

من از تو دل نبریدم دلت مرا به عقب راند

تو و ترانه ی خاموش، من و دلی که فراموش

و حسرتی که برای همیشه در دلمان ماند


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 238

نه مغرورم نه دلسنگم،نه از تحقیر میترسم

پر از بغضم ولی از "اشک بی تاثیر" میترسم

حریفی خسته ام،شطرنج بازی که کم آورده

که از پیچیده بازی های این تقدیر میترسم

میایی،چای مینوشی،برایت شعر میخوانم...

من از سردرد این رویای بی تعبیر میترسم

هم از تهران پر جمعیت آشفته بیزارم

هم از تنها شدن در خانه ی دلگیر میترسم

دلم صحرا ودریا را به آتش میکشد روزی...

ازین دیوانه،این مجنون بی زنجیر میترسم


حسین دهلوی