دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 252

سر ساعت قرار بیقراری را نمیفهمی

دری وامانده و چشم انتظاری را نمیفهمی

شده یک ثانیه یک قرن بر تو بگذرد؟ هرگز

تو اصلن معنی لحظه شماری را نمیفهمی

هزارن حرف دارد خاطره با هر نگاه خود

سکوت عکس های یادگاری را نمی فهمی

سرم بر شانه ی دیوار مثل هر شب دیگر

دلیل گریه ی بی اختیاری را نمیفهمی

همیشه سنگ هستی شور دریا در تو پیدا نیست

صدای شر شر یک رود جاری را نمیفهمی

صدای "آی آدمها" میاید "یک نفر در آب.."

تو بر ساحل نشسته دست یاری را نمیفهمی

زمین خورده ترک برداشته دلتنگی محضم

هق و هق های یک بغض اناری را نمیفهمی

تمام روح و جانم درد دارد... درد یعنی چه؟!

به خود پیچیدن از یک زخم کاری را نمیفهمی

به خود یک بمب خاهم بست در پایان شعر اما

تو این بیت سراپا انفجاری را نمیفهمی


حمید رستگار

Sonnet 251

می خواستم در بطن ناکامی ــ خاتون شهر قصه ها باشم

با زخمهای کهنه قلبم ــ بیگانه ای دیر آشنا باشم

می خواستم لیلا شوم با تو ــ مجنون صحرا گرد محبوبم

از عشق معنای دگر سازم ــ یک جور دیگر با شما باشم

خود را به هر در می زنم شاید ــ جایی برایم در دلت باشد

نفرین به تقدیری که می خواهد ــ از سرنوشت تو جدا باشم

تو عاشقی را یاد من دادی ــ تو خواستی دیوانه ات گردم

حالا رهایم کرده ای در شهر ــ تا همدم دیوانه ها باشم

لبریز مستی کن مرا ساقی ــ دیگر بجز با می دوامم نیست

تا بی خیال از درد های خویش ــ با چنگ و مطرب همنوا باشم

طوفان چشمم را امیدی نیست ــ دیگر به ساحلهای آرامش

تقدیر می خواهد که من تنها ــ کشتی غم را ناخدا باشم

گفتی خدا وقتی نمی خواهد ــ از دست من کاری نمی آید

رفتی که تا روز ابد من هم ــ رنجیده از دست خدا باشم


الهه قنبری تبار

Sonnet 250

من می روم به سمت هوایی سپیدتر

در جستجوی منظره هایی جدیدتر!

هرچند حس من به تو خیلی شدید بود

من می روم به دیدن حسی شدیدتر!

از توی خواب های تو هم می روم که باز

از این که هست پیش تو هم ناپدیدتر

ایمان می آورم به شیاطین مهربان

تو معتقد به ذات خدایی پلیدتر

هر لحظه ای که شعر مرا پلک می زنی

از چشم های قهوه ای ات نا امیدتر...


حدیث غلامی

Sonnet 249

معشوقه ی جدید و لوند تو نیستم

من توی شعر های بلند تو نیستم!

من توی طعم چایی هل دار احمدت

حتی به قدر حبه قند تو نیستم!

حتی به قدر یک جوک " اس ام اسی" ی لوس

در حرف های چرت و چرند تو نیستم!

هرچند، من مسافر این جاده بوده ام

آن زن که رفت توی سمند تو نیستم

من در نگاه خیره مانکن پسند تو

آن قدر ساده ام که پسند تو نیستم!

تهران، هواش با نفست دود می شود

من در هوای مانده و گند تو نیستم!


حدیث غلامی

Sonnet 248

به دیدار نگاه سرد و مغرورت نمی آیم

نه ، دیگر لحظه ای نزدیک یا دورت نمی آیم!

اگر تب می کنی تب کن ، بمیر این بار چون هرگز

پرستارت نخواهم شد ، به پاشورت نمی آیم

مرا عمری ندیدی در کنار خویش و بیش از این

به پیش چشم های تا ابد کورت نمی آیم

به شوق تو ، برای تو ، به سوی دست های تو

به هر عنوان ، به هر علت ، به هر صورت نمی آیم

چنان بیزارم از دیدارت آری ، تا به جایی که

اگر حتی بمیری بر سر گورت نمی آیم


فریبا صفری نژاد