دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 78

آن قدر مرا با غم دوریت نیازار

با پای دلم راه بیا قدری و بگذار،

این قصه سرانجام خوشی داشته باشد

شاید که به آخر برسد این غم بسیار

این فاصله تاب از من دیوانه گرفته

در حیرتم از این همه دلسنگی دیوار

هر روز منم بی تو و من بی تو ولاغیر

تکرار... و تکرار... و تکرار ... و تکرار...

من زنده به چشمان مسیحای تو هستم

من را به فراموشی این خاطره نسپار

کاری که نگاه تو شبی با دل ما کرد

با خلق نکرده ست ؛ نه چنگیز، نه تاتار!

ای شعر، چه می فهمی ازین حال خرابم؟

دست از سر این شاعر کم حوصله بردار

حق است اگر مرگ ِ من و عالم و آدم،

بگذار که یک بار بمیریم؛ نه صدبار!!!

تصمیم خودم بود به هرجا که رسیدم؛

یک دایره آن قدر بزرگ است که پرگار

اوج غم این قصه در این شعر همین جاست:

من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار


رویا باقری



* یک عالمه راه آمده ام با تو و یک بار

  بد نیست تو هم با من اگر راه بیایی ...

  مهدی فرجی


** با من که به چشم تو گرفتارم و محتاج

    حرفی بزن ای قلب مرا برده به تاراج

    فاضل نظری

Sonnet 67

هرچند سهم شادی ام از این جهان کم است

آنچه مرا به شعر گره می زند، غم است

دلشوره ها همیشه به من راست گفته اند

دلشوره ام همیشه برای تو مبهم است!

من باختم غرور خودم را در این میان

یک شاهِ بی سپاه شکستش مسلّم است

باید که جای زخم تو با زخم گم شود

هر درد تازه ای برسد ، مثل مرهم است

با چتر می روم که نسوزم از آتشش

باران که نیست! بارشِ داغی دمادم است

بعد از تو نام دیگر ِ آغوش بسته ام،

دیگر بهشت نیست عزیزم، جهنم است

سرکش شدم، بهانه گرفتم، ندیدی ام

یک بار هم نشد که بپرسی چه مرگم است!

یک بار هم نشد که بفهمی غزال تو

با یک نگاه سرد پلنگانه ات رم است

...

عاشق شدیم و نظم جهان را به هم زدیم

دنیا هنوز هم که هنوز است درهم است


رویا باقری



* فکر کردم که می شود...اما ، هر قدم فکر دیگران بودی

  به تو دل بستم و نفهمیدی ، باز هم آخر سفر می شد ...


** هر چه بهانه داشتم 

    گرفتی

    در جیب هایم 

    گرمی دستی نمانده

    که دربست کنارت باشم ...

    نسیم یحیایی

Sonnet 60

دیدار ما هرچند دورادور، زیباست

دیگر پذیرفته م که ماه از دور زیباست

هرچند موسایت نخواهم شد ولی باز

از تو چه پنهان ! درد و دل با طور زیباست

دنیا همیشه دل به خواه ما نبوده

باور بکن بعضی گره ها کور زیباست

بس کن عزیزم طاقت باران ندارم

این چشم ها ... این چشم ها مغرور زیباست

هرچند شب با نور سرد ماه ، جور است

اما شب چشمان تو ناجور زیباست

وقتی که دریا تنگ ماهی های خسته ست

مردن میان تار و پود تور زیباست

وقتی که غم هایم غم عشق تو باشد

از مهد چشمانم اگر تا گور ... زیباست


رویا باقری