دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 65

بی سبب نیست زمین سینه ی پرپر دارد

به خدا چشم تو یک فاجعه در بر دارد

با نسیم سحری شعله نکش می ترسم

کلبه ی حوصله ی شهر ترک بردارد

گرچه از بودن با تو تن ِ من می لرزد

فکر تو خواب و خیالی ست که در سر دارد

بوی خوش می وزد از سینه ی عطرآگینت

دل ِ من میل به دروازه ی قمصر دارد

یا به آتش بکش و یا به دلم راه بده

کوچه ی چشم تو یک مشت ستمگر دارد

فاصله درد عجیبی ست میان ِ من و تو ...

عابری در قفس تنگ ، کبوتر دارد

گرچه تشویش دل و دین مرا سوزانده ....

پدر عشق بسوزد .......به تو باور دارد ....


سید مهدی نژاد هاشمی



* بگذر از قصه ی موازی ها، قدمت را به سوی من بردار

  آرزوی تلاقی دو مسیر تا به کی در دل زمین باشد؟

  علی کریمان

Sonnet 37

تنها  سکوت  مانده  و  حرفی  نمی زنی

حس می کنم که عاشق دنیای بی منی

وقتی دقیق  می شوم  از  هر  نگاه  تو

اثبات  می شود  که تو  از  جنس آهنی

از تنگنای مخمصه هایت گریز نیست

انگار از شکستن من دل  نمی کنی

حالاصدای غربت قلبم شنیدنی ست

مانند  یک  غریبه  مرا  دور  می زنی

با هر نفس من عاشق و  عاشق ترم  ولی

احساس می کنم که تو هم رنگ دشمنی

از طعم تند شیطنتت گیج می شوم

نفرین به خنده های تو که قاتل منی

تنها بمان  تو  ای  دل  و  با درد خود بمیر

شیرین هبوط کرده ، تو هی کوه می کنی

شاید  نماد  عاشقی ِ قرن حاضر است

این سر نوشت بد که تو هم عهد بشکنی

 

سید مهدی نژادهاشمی م.شوریده