دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 158

بـاور نمی کـنـم کـه تــو هـم دشـمـن منی

ایـنـگـونـه سـاده شاهـد جـان کـنـدن منی

دیـگـر سـرم به سنـگ حـقـایـق نمی خورد

وقـتـی بـه فـکـر فـرصـت پـیـچـانـدن منـی

در چشم های خیره ی تـو صد مترسک است

بـا زهـر چـشـم عـاشـق تـرسـانــدن منـی

حـس می کـنـم شـبـیــه زوایـای نـفـرتـی

حسی شـبــیــه لــذت پـوسانـدن مـنـی

امـا بـدان کـه هـر نـفـسـم با تــو می تـپـد

تـنـهـا دلـیـل زنـدگـی و مــانــدن مـنـی

از جـاذبـه ی چـشـم تــو افـتـاده ام چـرا

دلـواپــس نـدیــدن جـا خـوردن مـنـی!

مـجـذوب ارتـفـاع دو چشمـت شـدم ولی


سید مهدی نژاد هاشمی

Sonnet 151

سهـم مـن از زمـانـه به جز تُنگِ تنـگ نیست

دنـیـا بـرای مـاهـی قـرمـز ، قـشـنـگ نیست

فهمیـده ام که ساحـل چشـمـان تـو بجـز ...

جایـی بـرای کشتـن ِ صـدهـا نـهـنـگ نیست

مـثـل گـلادیـاتــور ِ از پـیـش بـاخـتــه ...

حتـی قـمـار بـر سـر جـانـم قـشـنـگ نیست

سـنـگـی اسـت در نـگــاه تــو آمـاده و بـجـز

در انـتـظــار رد شـدن پـای لـنــگ نیست

بالا که می روی به من اینگونـه زل نـزن ...!

دنـیــا بـه غــیــر ِ بــازی الاکـلـنــگ نیست

نـبـضـم فـقـط بـرای تـو بی نـظـم می زنـد

گنجشـک را که طاقـت قلاب سنگ نیست

بنشیـن کـنـار مـن نفسی را که گفتـه اند :

در کـار خـیـر حاجـتِ قـدری درنـگ نیست...


سید مهدی نژاد هاشمی



* تـو می روی کـه بـمـانـد!؟ "بـرای خـلـوت مـن"

  تـو خامُشی که بخوانـد تـرانـه!؟ " بـعـد از تـو "

 

** بنشین کنار من... :

    هـزار صـبـح تـوانـسـتـی و نـخـواسـتـی امـا

    رسیدنـی ست شبـی که بخواهی و نتوانی

Sonnet 128

امـشـب هـبـوط کـرده ام از چهـره ای متـیـن

کـافـر شـدن بهــانـه ی خوبـی است نازنـیـن

شـاعـر شـدم بـخـاطــر آغــوش تــو ولـی ...

از تـو رسیده است به من چند نقطه چین ...

نقطه به نقطه می کشی ام سمـت پرتـگـاه

حالا شـدم به سایـه ی پشـت سـرم ظـنـیـن

بـاور نـکـردنـی است که پشـت نـگـاه تــو ...

گـرگـی است با لبـاس خوشـایـنـد در کـمـیـن

از مـن گذشتـه است که هـمـبـازی ات شوم

دل خـوش کـنـم به وعـده ی دیـدار واپـسـیـن

مـحـتــاج هـیـچ گـونــه مـحـبــت نـمی شـوم

حـتـی اگــر عـصــا بـشــود مــار آسـتـیــن

آب از سـرم گـذشـتــه وجـبــهــا بــخــاطــرت

سر رفـتـه است از دل مـن تـرس کفـر و دیـن

دیـگـر قـسـم نـخـور کـه بـرایــت مـهـم شـدم

آورده ام بـه بــازی پــنــهــانِ تــو یــقــیــن

دل حـکـم می کـنـد کـه مـرا تـرک می کـنـی

مـن می روم پـلـنـگ شوم مـاهِ شـب نشـیـن


مهدی نژاد هاشمی



* ظـاهـر و بـاطـن مـا آیـنـه ی یـکـدگـرنـد

  خاک بر چشم حریفی که دهد بازی ما

  صائب


** آب

    از سـرِ شـعـرم گـذشـتـه اسـت ...

    بــگــذار...

    هـمـه چـیـز را بـبــرد

    حـتــی

    خـیـالــت را ...

    اعظم اکبری


*** می روم بـی خـبـر ایـن بـار خـیـالـت راحـت

      تــو بــمــان بـا دگــران یــار خـیـالــت راحـت

      سهـم تـو پنجره هایی که تـو را می خواهند

      سهـم مـن این همـه دیـوار خـیـالـت راحـت

      بـعـد از این یـاد تـو و بغـض مـن و خاطـره ها

      نـه امــیــدی و نـه دیــدار ، خـیـالـت راحـت...

Sonnet 120

سکـوت می کنم امـشـب صـدای مـن باشی

نفـس نفـس تـو بـخـوانـی هـوای مـن باشی

بـرای از تـو سـرودن غـزل نـدارد جـا

هـزار و یـک شـب مـن پـا به پـای مـن باشی

تـو هـر کـجـا کـه بـتـابـی مـن آسـمـان باشم

مـیـان این همـه کـرکـس هـمـای مـن باشی

چـه جـای غـصـه اگـر مـن نـبـاشـم و تـنـها

تـو بـاشی و تـو بـمـانی به جـای مـن باشی

سیـاه چشـم ! فـریـبـت نـمـی خـورم امـا ...

اجازه می دهم امشـب خـدای مـن باشی!


فهیمه حسین زاده



* آخـرش دل بـده و ایـن دل مـا را نـشـکـن ...

  به یقـیـن فلسفه ی عمـق ِ نـگـاهـت این است

  نیمـه شـب شعـر بخـوان گوشـه ی ایـوان خـدا

  هر چه باشد نفس ِ بیش و کمت تسکین است

  نیمـه شـب شعـر بخـوان و به دل خویـش نگیـر

  سـطـح ادراک تـمـام ده اگـر پـایـیـن اسـت ...

  سید مهدی نژاد هاشمی

Sonnet 111

چقدر تـلـخ شده آخـر ِ فـالِ مـن و تـو...

تـف به گور پدر گردش ِ سالِ مـن و تـو...

کولـیـان دو دَر ِ بـاز ، همـان اوّلِ کـار ...

خوانـده بـودنـد تَـهِ قهـوه زوال مـن و تـو

آنهمه حرف قشنگی که به ما می گفتند

هیچ تاثیـر نکرده است به حال مـن و تـو

من نبودم تو نبودی چه کسی عاشق بود...!

خاکِ عالـم به سر عشق زلال مـن و تـو

تخـلـیـه کن غـم خـود را و بـبـار از تـهِ دل

آسمـان نیـز نشد محـرم ِ حـال مـن و تـو

قـصـه ها بـافـتـه اند از جبـروت احسـاس

بـه پـشـیـزی نمی ارزیـد جلال مـن و تـو

آخـر کـار بـریـدی و نـمـانـدی کـم کـم ...

دستخوش...! هم نفس این بود وصال من و تو ؟؟؟


سید مهدی نژاد هاشمی