دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 19

از روی دست حوصله رج می زنی که بعد

یک روز هم مداد مرا بشکنی که بعد

سرمشق سخت زندگی ات خط خطی شود

تا باورم شود که تو از آهنی که بعد

با یک غزل دوباره به رویم بیاوری

محتاج یک دقیقه مرا دیدنی که بعد

ایمان بیاورم که دلت قسمت من است

غیر از دلم تو از همه دل می کنی که بعد

رأس زمان شک به همه جز به شخص تو

شک نه! یقین کنم که تو هم دشمنی که بعد

روی ردیف و قافیه بالا بیاورم

"حال مرا دوباره بهم می زنی" که بعد

شاید بفهمم آخر سر من توام که قبل....

شاید ببینی آخر سر تو منی که بعد...  

 

نیلوفر عاکفیان

Sonnet 18

دوباره نیمه شب است و خودت که می دانی

من و خیال تو و این سکوت طولانی

گرفته جای سرانگشت مهربانت را

دو رود جاری اشک از نگاه بارانی

شب است و بغض من و وحشت از نیامدنت

هزار فکر محال و خیال شیطانی

که زیر گوش دلم هی مدام می خوانند

کسی گرفته دلت را... کسی که پنهانی...

کسی که زل زده ای جای من به چشمانش 

کسی که در شب چشمت گرفته مهمانی

گرفته دست تو را و گمان کنم داری

برای او غزل عاشقانه می خوانی

گمان کنم که به چشمش ستاره می بخشی...

که گرچه ماه منی، از شبم گریزانی...

خدا نکرده اگر عاشقش... زبانم لال!

مگر تو عاشق من...؟ هه... چه عشق ارزانی!

بدون تو چه کسی پس... مرا که بانویت ...

که حال و روز مرا... نه! تو هم نمی دانی...

خدا کند که همین لحظه پشت در باشی

نگو که پای دلش...نه! بگو نمی مانی!

شب است و مثل من از دست تو نمی گذرد

شبی که بی من و غم های من، تو خندانی


نیلوفر عاکفیان