دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 285

کی می شود دوباره غزل تعارفم کنی؟

وقتی پرم ز گریه بغل تعارفم کنی؟

مهمان کنی به جشن نگاهت مرا و باز

دوتا ستاره توی عسل تعارفم کنی

کی می شود دوباره تو ماهم شوی که بعد

تاجی شبیه تاج زحل تعارفم کنی؟

تا کی کلاغ قصه بمانم! نمی شود

یک نقش ساده حداقل تعارفم کنی؟

من نقش اول زن این عاشقانه ام

هرقدر هم تو نقش بدل تعارفم کنی

اصلا دوباره می برم این فیلم را عقب

تا سیبی از درخت ازل تعارفم کنی

شاید خدا بخواهد و باز عاشقم شوی

یادت دهد دوباره غزل تعارفم کنی...

 

نیلوفر عاکفیان

Sonnet 273

میان این همه ماسه چقدر تنهایم

ببین دگر به سراغ تو هم نمی آیم

دوباره ماهی ام افتاده از دلت بیرون

نفس نمی کشمت ای همیشه دریایم!

هجوم موج دلم از تو گرچه پنهان نیست

به صخره می زنمش تا تو را نفرسایم

پر از ملیله و پولک، عروسم و دوری

نشسته ام به امید رسیدن توری

قلپ قلپ... تو بگو شوری از کجا آمد؟

بگو طلسم بد دوری از کجا آمد؟

شلپ شلپ چه کسی آبی تو را دیده؟

شب و سیاهی و بی نوری از کجا آمد؟

مگر برای دلت ماهی بدی بودم؟

پس این عروسک پیزوری از کجا آمد؟

دویست و بیست و دو ماهی فروش در راهند

دوتا ستاره ی چشمت مرا نمی خواهند

دلم گرفته برای خودم که دلگیرم

که مانده ام لب دریا ولی نمی میرم

پر از ملیله و پولک نشسته ام اینجا

برای تور تمام جهان ولی پیرم

تو تا همیشه ی دنیا برای من زودی

اگرچه تا ته دنیا برای تو دیرم

هزار سال عجیب از گذشتنت رفته

عجیب نیست که بوی من از تنت رفته


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 271

تقصیر ماهی هاست یا دستان لیز من؟

از دست من سر خورده دستانت عزیز من

کی پاک کردی خنده را از صورت خیسم؟

کی چیده شد انگشت تو از بافه ی گیسم؟

در چشم های میشی ات گرگی کمین دارد

این چشم ها دیگر برای من نمی بارد

می خواستم با آفتابم مهربان باشی

باران که زد در قصه ام رنگین کمان باشی

قسمت نشد توی نگاهت آسمان گردی

من ماهیت بودم، مرا با چی عوض کردی؟

دیشب خودم دیدم در آغوش تو می خندید

جادوگر پیری که لبخند مرا دزدید

وقتی میان موج ها، تنهاست لبخندم

دیگر به دریای نگاهت دل نمی بندم

حالا که تو از دست هق هق ها گریزانی

می دانم اینجا پیش چشم من نمی مانی

هرچند دستت تا ابد بوی مرا دارد

انگشت هایت جای دیگر بذر می کارد

بر دست تو جامانده از من چندتا پولک

گم می شود توی دلت این ماهی کوچک


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 256

دلم گرفته ازین روزهای تکراری

از عاشقی که منم... از خود خودم! آری!

ازین تداوم معمول دوستت دارم

ازین تناوب هی دوستم ندا-داری

دلم گرفته و باید بگیرمش از تو 

جنون گرفته و حالا علاج بیماری...

همین که با تو نباشد... گمان کنم... شاید...

اگرچه جز تو نمی آید از کسی کاری...

و از تو هم که نباید جز این توقع داشت

که داغ بر دل و دست روی دست بگذاری

...

دلم گرفته ازین ناله های تکراری...


نیلوفر عاکفیان

Sonnet 241

میان شهر تاریکی تو را یکباره گم کردم

بیا کاری بکن! باید به آغوش تو برگردم

همه دلگرمی ام روزی به آواز تو بود اما

صدایت گم و شد و حالا سکوتی برفی و سردم

اگرچه سیب حوا را خودم از دست تو چیدم

نمی دانم چه کردی با دل تنهای ولگردم

که حالا گم شدم بی تو و احساسی که می گوید

بدون دست های تو دگر زن نیستم، مردم

معلق مانده ام انگار بین ماندن و رفتن

نه سبز پربهارم من و نه پاییزی زردم

از این احساس دردآور، از این تنهایی بی تو

پریشانم ولی تنها به دادم می رسد دردم

قدم هایم کجا رفته؟ نشانی را نمی دانم

تمام کوچه هایم را به دنبالت قدم کردم

اگر دلتنگ من هستی، مرا پیدا کن از اول

بیا دنبال من! شاید به آغوش تو برگردم


نیلوفر عاکفیان