دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 146

زیــر قــول خـود زدی نـامــرد بـودن سـاده است

فـصـل پـایـیــز ، اتـفـاقـا ، زرد بـودن سـاده است

رفـتـه ای امـا دلـت پـیـش دلـم جـا مـانـده است

بی قـراری مثل مـن ، برگـرد ، بـودن ساده است

کوچـه کوچـه شهـر را هر شـب به دنـبـال تـو ام

فـکـر کـردی کـولـی شـبـگـرد بـودن ساده است؟

بـی تـفـاوت رد شدی هــرگــز نـمـی شـد بــاورم

مـرد تابـسـتـان بـرایـش سـرد بـودن ساده است !

می رسی یک شب که مایوسم از این دنیا ، فقط

لـطـف کـن درمـان بـیـاور ، درد بـودن ، ساده است !


زهرا اسماعیل گل



* بر زخم دلم عشق نمک می پاشد

  یک عـمـر توجهی نکردی ! بـاشـد !

  عمری ست که فکر می کنم خانه تان

  بایـد تـه کوچه ی علی چپ باشد ...

  پرتو پاژنگ

Sonnet 96

از مسئله ها حرف نزن ، مسئله ای نیست...

لبخند بزن ، دل بشکن ، مسئله ای نیست...

پـرواز فـقـط سـاخـتـن پیـلـه ی صبــر اسـت ؛

پس یک شبه پروانه شدن مسئله ای نیست...

تـو پـر بـکـش و قصـه ی مـن را بـبـر از یــاد

پیوسته زمین خوردن مـن مسئله ای نیست

گفتی که به تـو فکـر نبـایـد بکنـم ، چشم...!

گفتی که غزل هم غدغن! مسئله ای نیست

دیـوانـگـی ام را بـه تــو دادم که بگویـی

مجنون شده ای! تار بزن! مسئله ای نیست...!

فرهـادم و این تیشـه بـه دنـبــال بهانـسـت

نـه ، گـاو نـر و مـرد کهـن مسئله ای نیست...


مهدی سلطانمرادی (عادل)



* پـرواز عجب عـادت خوبیست ولـی حیـف

  تـو رفتـی و دیگـر اثـر از چلچله ای نیست

  رفتی تو... خدا پشت و پناهت به سلامت

  بگذار بسوزد دل من... مسئله ای نیست


** من باختم، قبول! تو بردی، قبول تر!!

    بگـذار در جنـون خودم زنـدگـی کنـم

    با رفتن تـو مُـردم و باید از این به بعد

    این قصه را بدون خودم زندگی کنم ...

    پرتو پاژنگ

Sonnet 48

هی طفره می روی و دلم منگ می شود!

هی پای عشق می شکند! لنگ می شود!

از بس نفس کشیده دلم در هوای تو...

دارد سراسر بدنم سنگ می شود!

وقتی صدای پات می آید, تمام شعر

مجذوب این صدای خوش آهنگ می شود...

اینجا کنار بوسه ی من ایستاده ای

در ذره ذره ی بدنم جنگ می شود!

انصاف نیست این همه دوری! چرا؟! چرا؟!

تا می رسد به من لب تو ننگ می شود!

از بس به لحظه لحظه ی تو فکر می کنم

دارد دلم برای خودم تنگ می شود!

پر می شود تمام من از این تمام ها

کم کم حضور سرخ تو بی رنگ می شود...


پرتو پاژنگ

Sonnet 44

با اینکه از وقتی تو رفتی سخت آشوبم ،

اما تظاهر میکنم این روزها خوبم!

دارم تظاهر میکنم هرچند کافی نیست...

هرچند میدانم که این لبخند کافی نیست...

رو می شود امروز-فردا این تظاهرها

دیگر چطوری سر کنم با این تظاهرها؟!!

دارد رضایت در سکوتم سخت میگندد

دلتنگی ات توی وجودم پینه میبندد

دق کرده ام دیگر از این ابهام تکراری

اصلا نمی دانم چه احساسی به من داری

آخر دلم در این اتاق سرد می میرد

از بس تو را کز کرده در این چاردیواری!

هرشب تو را سر می کِشد هوش و حواس من!

کم کم مرا ته می کشد این جسم اجباری!

این روزها با هر نفس یاد تو می افتم

داری برایم از در و دیوار می باری

گاهی تصور میکنم بی من پر از دردی!

عاشق شدی و باز میخواهی که برگردی!!!

دیگر کم آوردم در این افکار؛ می فهمی؟

بی تو خودم را می کشم این بار؛ میفهمی؟

این زندگی دیگر چه فرقی می کند بی تو؟

بگذار نقش مرگ را بازی کند بی تو! 

 

پرتو پاژنگ