خسته از این همه پرپر زدنی حق داری
کرم ابریشمی و جرات پروازت نیست
پیله از ترس اگر هم بتنی حق داری
ابری امروز اگر ، قطره ای از مردابی
باید از اصل خودت دل بکنی حق داری
سپر انداختم و نیزه نشانم دادی
جنگ جنگ است تو باید بزنی حق داری
توبه از نام اگر می شکنم حق دارم
توبه از ننگ اگر می شکنی حق داری
یوسف آن قدر شکسته ست که نشناختی اش
باز هم منتظر پیرهنی حق داری
ما دو کوهیم که هرگز نرسیدیم به هم
سرد و مغرور تو هم مثل منی حق داری
شیما شاهسواران احمدی
نام کوچک هیچکداممان نیست
و شام خوردن زیر نور شمع
چشمهایمان را کم سو میکند
...
...
...
ما
دو حبابِ کنار هم بودیم
که میترسیدیم هنگام یکی شدن
نفهمیم
کداممان نابود شده است ...
لیلا کردبچه