و بـاز بــغــض غـزلـهــای کـوچـه بـازاری
دوبـاره زخـم دلــم وا شـده، گـلـویـم را
گرفتـه بغـض همین زخم کهنه ی کاری
هـنـوز مـنـتـظـرت مانده ام که شاید باز
از این غـرور عجـیـبـت تـو دست برداری
بـیـا دوبـاره به من زل بـزن نـگـاهـم کن
نـگـو کـه از مـن و از شعـرهام بـیـزاری
به فکـر کـال دلـم دوستـم چرا خنـدید؟
مگر تـو از همه ی مردها چه کم داری؟
برای من که مهـم نیست او چه میگوید
برای من مـهـم این است دوستـم داری
اگرچه با دل خود عهد کرده ای عمریست
که قـلـب کوچک این خـسـتـه را بیازاری
دوباره حرف من این است: آه...دلتـنـگـم
اگرچه خستـه ای از حـرفـهـای تـکـراری
زینب اکبری
بـاغ لـبـانـت را بـه لـبـخـنـدی بـیـارایـی
کافی است گه گاهی بخندی تا از این کوچه
هر صبح "ویس"ی بگذرد ، هر شب زلیخایی
پـیـراهـنـت پـر می شـود از عـطـر ِ نـیـلـوفـر
چون برکه ای در خواب اگر آغـوش بگشـایی
ای چشـم های مهربـانـت در کـلاس عشـق
هـر یـک جـواب پـرسشی، حـل مـعـمـایی!
دنیا فراوان مثل مـن زن های عاشق داشت
از تـو اگـر -گـه گـاه- دل می کـنـد تـنـهـایـی
پانته آ صفایی
چنـد لحـظـه بـا تــو بـودن فـرصـتـی کـوتـاه را
تا تـو هستی ماه پشت ابر پـنـهـان می شود
هی خجـالـت می دهـی انـگـار قـرص مـاه را
راه تـو دور است از مـن خـوب می دانـم ولی
تـو به شـوق دیـدنـم طی میکـنـی ایـن راه را
دلخوشـم که گاهگاهی یـادی از مـن میکنی
لطـف کن از مـن نگـیـر این فرصـت گـه گـاه را
زینب اکبری "د2"
بر دوش بغض کهنه ام آوار می روم
داری برای خلوت خود تار می زنی
وقتی در اوج بغض شبی تار می روم
آن دختری که گم شده در خاطرت منم
امشب مرا به خاطره بسپار می روم
در این هوای گنگ مه آلود این منم
این رد پایم است که انگار می روم
آغاز این گناه تو بودی نه من ولی
دارم به جای چشم تو بر دار می روم
هم خوابه های تو نه یکی صد هزارتاست
از های و هوی عشق تو بیزار می روم
زینب اکبری
کدام اول برویم
من یا تو
در را که ببندیم
قصه تمام شده است ...
هنگامه هویدا