مهدی سهیلی
* روح مرا به روح تو نزدیک میکند
حتی اگر صدای تو از دور بگذرد
حسین منزوی
پرتو پاژنگ
داری به چالش می کشی لبخندهایم را
نوشیده ای جان مرا در جمله هایی تلخ
با نقطه می بندی دهان ماجرایم را
یک زن درونم مرده، مدتهاست، می فهمی؟
بیخود تقلا می کنی تا های هایم را...
دم می کشد هر عصر در من زهر چشمانت
هم می زنم با خستگی فنجان چایم را
باید گذشت از ادحام فکر درگیرت
تا احتمالا عابری یک روز جایم را...
با خاطراتم هم نمی سازی، یقین دارم!
هی با لگد هر روز کفش تا به تایم را...
???
دیوار می شوی و فقط گوش می کنی
من میخکوب خاطره هایت شدم ولی
تو هر چه را که بوده فراموش می کنی
سر رفته باز حوصله ات از صدای من
دائم مرور می کنم اما صدات را
هی دست و پا شکسته فقط سعی می کنم
یادآوری کنم به تو این خاطرات را
خمیازه ی کش آمده بین سکوتمان
کمبود خواب های تو را پر نمی کند
حتی خدای آن همه تنهایی عمیق
تنهاتر از مرا که تصور نمی کند
سرگرمی تو رد شدن از روی دلخوشی م
سرگرمی زنانه ی من گریه هام بود
آن شب به غیر عشق،به جز اشک،قرص ماه
که هر چه بود بین من و تو،تمام بود!
صدیقه حسینی
گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم
از دور مثل قله ای سر سخت و مغرورم
افسوس از نزدیک اما کوهی از کاهم
از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم
در کار خلقت چیستم ؟ آیینه یا آهم
در پنجه ات جز قطره های آب چیزی نیست
من یک فریب کوچکم تصویری از ماهم
می خواستم پیغمبرم باشی ولی ای عشق
روزی مسلمان بودم و امروز گمراهم
اعظم سعادتمند