دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 49

به جز غم ِ تو! که با جان ِ من هم آغوشست

مرا صدای تو هر صبح و شام در گوشست

چراغ خانه ی چشم منی نمـــی دانــی!

که بی تو چشم منو صحن خانه خاموشست!

قسم به زلف سیاهت چنان پریشانم

که هر چه غیر تو از خاطرم فراموشست!

ز چشمم ای گل ِ مهتاب خفته در پس ِ ابر

چو ماه رفتی و شبهای من سیه پوش است!

هزار شکر که گر غایــبی ز دیده ی ما

غم ِ فراق ِ تو با اشک من هم آغوشست!

پرنده ای که غزل خوان ِ باغ بود،پرید!

کنون ز داغ غمش باغ ِ سینه گل جوشست


مهدی سهیلی



* روح مرا به روح تو نزدیک میکند

 حتی اگر صدای تو از دور بگذرد

حسین منزوی


Sonnet 48

هی طفره می روی و دلم منگ می شود!

هی پای عشق می شکند! لنگ می شود!

از بس نفس کشیده دلم در هوای تو...

دارد سراسر بدنم سنگ می شود!

وقتی صدای پات می آید, تمام شعر

مجذوب این صدای خوش آهنگ می شود...

اینجا کنار بوسه ی من ایستاده ای

در ذره ذره ی بدنم جنگ می شود!

انصاف نیست این همه دوری! چرا؟! چرا؟!

تا می رسد به من لب تو ننگ می شود!

از بس به لحظه لحظه ی تو فکر می کنم

دارد دلم برای خودم تنگ می شود!

پر می شود تمام من از این تمام ها

کم کم حضور سرخ تو بی رنگ می شود...


پرتو پاژنگ

Sonnet 47

از زیرِ در رد می کنی سهم هوایم را

داری به چالش می کشی لبخندهایم را

نوشیده ای جان مرا در جمله هایی تلخ

با نقطه می بندی دهان ماجرایم را

یک زن درونم مرده، مدتهاست، می فهمی؟

بیخود تقلا می کنی تا های هایم را...

دم می کشد هر عصر در من زهر چشمانت

هم می زنم با خستگی فنجان چایم را

باید گذشت از ادحام فکر درگیرت

تا احتمالا عابری یک روز جایم را...

با خاطراتم هم نمی سازی، یقین دارم!

هی با لگد هر روز کفش تا به تایم را...


???

Sonnet 46

از هر دری برای تو هی حرف می زنم

دیوار می شوی و فقط گوش می کنی

من میخکوب خاطره هایت شدم ولی

تو هر چه را که بوده فراموش می کنی

سر رفته باز حوصله ات از صدای من

دائم مرور می کنم اما صدات را

هی دست و پا شکسته فقط سعی می کنم

یادآوری کنم به تو این خاطرات را

خمیازه ی کش آمده بین سکوتمان

کمبود خواب های تو را پر نمی کند

حتی خدای آن همه تنهایی عمیق

تنهاتر از مرا که تصور نمی کند

سرگرمی تو رد شدن از روی دلخوشی م

سرگرمی زنانه ی من گریه هام بود

آن شب به غیر عشق،به جز اشک،قرص ماه

که هر چه بود بین من و تو،تمام بود!


صدیقه حسینی

Sonnet 45

درگیر تردیدم میان راه و بیراهم

گاهی تو را می خواهم و گاهی نمی خواهم

از دور مثل قله ای سر سخت و مغرورم

افسوس از نزدیک اما کوهی از کاهم

از خود مکدر میشوم وقتی نمی فهمم

در کار خلقت چیستم ؟ آیینه یا آهم

در پنجه ات جز قطره های آب چیزی نیست

من یک فریب کوچکم تصویری از ماهم

می خواستم پیغمبرم باشی ولی ای عشق

روزی مسلمان بودم و امروز گمراهم

 

اعظم سعادتمند