دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 54

فکرش نباش مال کسی جز تو نیستم

دیگر به فکر همنفسی جز تو نیستم

عشق تو خواست با تو عجینم کند که کرد

وقتی به عمق من برسی جز تو نیستم

بعد از چقدر اینطرف و آنطرف زدن

فهمیده ام که در هوسی جز تو نیستم

یک آسمان اگر چه برویم گشوده است

من راضیم که در قفسی جز تو نیستم

حالا خیالم از تو که راحت شود عزیز

دیگر به فکر هیچکسی جز تو نیستم


مهدی فرجی



* ببین بجز تو که پامال دره ات شده ام

  کدام قله نشین را نکرده ام پامال

  تو کیستی ؟ که سفرکردن از هوایت را 

  نمی توانم حتی به بالهای خیال

 محمدعلی بهمنی

Sonnet 53

عشق از در آمد و از خانه ایمان رفته است

دلخوشی های من آه... از دست آسان رفته است

قلب من - این کودک شر- باز دلتنگت شده

زیر جلدش تا تو را دیده ست شیطان رفته است

در من آشوبی به پا کردی که بعد از رفتنت

آنچه عمری داشتم همراه طوفان رفته است

کام من تلخ است قدری شعر خوبم می کند

بی تو اما حیف دیگر آن غزلخوان رفته است

تا سراغت را گرفتم در جوابم گفته اند

چند سالی می شود از این خیابان رفته است

" من زنی در ابتدای فصل سردی دیگرم "

روح شعر از جان من با این زمستان رفته است

باد افتاده به جان باغ اما بعد تو

شور رقص از شاخ و برگ این درختان رفته است

*

چای را دم می کنم دلتنگی ام را تازه تر

تا به خود می آیم انگاری که مهمان رفته است


مرضیه فرمانی



* « از راه آمد » ، اول این جمله جای توست

   تنها به این ( خبر ) تو بیا ( مبتدا ) بده

  حمیدرضا حامدی

Sonnet 52

تو از اول سلامت پاسخ بدرود با خود داشت

اگر چه سحر صوتت جذبه داوود با خود داشت

بهشتت سبز تر از وعده شداد بود اما

برایم ، برگ برگش ، دوزخ نمرود با خود داشت

ببخشایم، اگر بستم دگر پلک تماشا را

که رقص شعله ات در پیچ و تابش دود با خود داشت

سیاوش وار بیرون آمدم از امتحان گرچه

دل «سودابه» سان ات هر چه آتش بود با خود داشت

مرا با برکه ام بگذار ، دریا ارمغان تو

بگو: جوی حقیری آرزوی رود با خود داشت


 محمد علی بهمنی



* چشمم افتاد به چشم تو ولی خیره نماند

  شعله ای بود که لرزید ولی جان نگرفت

  فاضل نظری


** در من زنی زندگی میکند…

  به غایت لجباز !!!

  آستین به فراموشی تو که بالا میزنم

  با همان سماجت کودکانه اش

  مو به مو سمفونی صدایت را در گوشم اجرا میکند ...

Sonnet 51

حتی نمانده است برایم بهانه ای

دنبال من نگرد که دیگر نشانه ای...

چیزی نداشتم به جز این ها که برده ام

آیینه در نگاهم و در دست شانه ای

از حال و روز عاشقی ام بیشتر نپرس

با عشق مدتی ست ندارم میانه ای

هی ذره ذره می خورد از تو مرا غمی

افتاده است در دل من موریانه ای

یک روز می گذاری از این شهر می روی

چون ماهی رها شده در رودخانه ای

یک روز می رسد که تو هم خسته می شوی

اما پناه خستگی ات نیست شانه ای

یک روز می رسد که بفهمی نداشتند

این خنده های تلخ کم از تازیانه ای

شاید تو هم شبیه من از خود ببریّ و -

دیگر برای رفتن از این شهر مانعی...

*

جبران همیشه راه به جایی نمی برد

دنبال من نگرد که دیگر نشانه ای...


لیلا عبدی



* چه تلخ و بی صدا از دست دادی

  شب بی انتها از دست دادی

  به تو هشدار دادم رفتنم را

  نفهمیدی مرا از دست دادی

 مریم حقیقت

Sonnet 50

پشت این واژه های طولانی ، جسدم پشت پیکری پیداست

متولد نمیشود دیگر؛حس من...لای دفتری پیداست

من واین زخم های آلوده ...من و این بغض های آماده

دست وپا میزنم ولی افسوس ؛توی چشم تو خنجری پیداست

آه این گیسوان تب کرده ؛چشم هایت چرا نمی فهمند

من پریشانم وپر از تشویش بغضم از زیر روسری پیداست

من تو را با تمام خود خواهیت! من تو را با تمام دلتنگی م...

کاش تنها تو سهم من بودی....عدل این نابرابری پیداست

گرچه فرقی نمیکند دیگر ؛تو عذابم دهی ؛بمیرانی...

به تو هی فکر میکنم تنها؛لحظه هایی که دلبری پیداست

دستهای تو مال من دیگر؟!...دست های تو مال من ؛هرگز..

وحقیقت همیشه این بوده ؛اینکه با او تو بهتری پیداست!

نه نیازی به جمله یی داری؛نه هوایی برای جاماندن!

چشم داری به آسمان اما؛اینکه با من نمی پری پیداست...

چمدان سفر چرا بستی ؟ توبمان این منم که خواهم رفت!

باید از خانه ی تو دل بکنم ؛جای دستان دیگری پیداست...



بهار حق شناس


* با من شکوهی داشتی، با او نخواهی داشت

  قصری که جای جغد شد ویرانه خواهد شد

  مهدی فرجی



** با کناری ات

            کنار نمی آیم

                    کنار می روم

  منیره حسینی