دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 294

یک … دو… سه …چهار گریه ام می گیرد

تا سه بشمار گریه ام می گیرد

هر وقت که اسمِ تو وسط می آید

یک گوشه کنار گریه ام می گیرد

یک لحظه رها نمی شوم از یادت

حتی سرِ کار گریه ام می گیرد

از رفتن تو به بعد شرطی شده ام

با سوتِ قطار گریه ام می گیرد

باران که به شیشه می زند، با یادت

صد اسب بخار گریه ام می گیرد

با یاد تو من یاد خودم می اُفتم

هر بار دو بار گریه ام می گیرد…

«دلتنگ چو من مرغ قفس»… قطعش کن

اینجایِ نوار گریه ام می گیرد

اینقدر نزن سه تار ای همسایه

از گریه یِ تار گریه ام می گیرد

تقصیر خودم نیست، ندارم طاقت

بی تاب وقرار گریه ام می گیرد

هر وقت به یادِ خنده ات می اُفتم

چون ابرِ بهار گریه ام می گیرد

 

لیلا شیخی

Sonnet 293

چقدر بی تو و بوی تو خانه خالی بود

برای ماندن من از بهانه خالی بود

تمام عطر تو را یک نفس فرو دادم

چقدر جای خودت این میانه خالی بود

دوباره مرغ دلم پر کشید و شیداوار

پی تو گشت ولی آشیانه خالی بود

سکوت، جای صدایت نشسته بود و هوا

چقدر از غزلی عاشقانه خالی بود

خیال بوسه شدم گرچه حجم آغوشم

از التهاب تنت ناشیانه خالی بود

دوباره شعله ی فندک، دوباره ته سیگار

شکست بغض من و جای شانه خالی بود

 

نیلوفر عاکفیان

Sonnet 292

بیزارم از این وهم تکراری

این خواب‌دیدن حین بیداری

نه می‌کُشی، نه رو به بهبودی

ای خاطراتت خنجری کاری!

ای هرچه بود از من به غارت برد!

تو با مغول‌ها نسبتی داری؟

از آرزوی دیدنت سیرم

از تشنگی تنها به دیداری…

بعد از تو روز خوش ندیدم، تو

آقامحمدخان قاجاری!

 

مژگان عباسلو

Sonnet 291

بخواب راحت و آسوده ، حال من خوب است

و فکر کن به همین که دل من از چوب است

هوای گریه ندارم ، دلم که تنگ تو نیست

اگرچه گوشه ی چشمم دوباره مرطوب است

همیشه دلهره ای در وجود من جاری است

برای این که وجودم کریه و معیوب است !

نیا به دیدن من ، انتظار چیز خوشی است

چرا که سهم من از عشق ، صبر ایوب است

صدای زمزمه ی تو درون گوش من است

" که بی قراری عاشق ، قشنگ و مرغوب است " !

دروغ پشت سر هم نوشته شد به خدا

فرشته گفته دماغ دراز مطلوب است

تمام آن چه که گفتم بیا و باور کن

نترس از من ِ دیوانه ، حال من خوب است

 

امید صباغ نو

Sonnet 290

خسته از این دقیقه های عجیب، جا گرفتم درون پیرهنم

دکمه ای سد زده به راه گلو، تا مبادا که از تو دم بزنم

می توانم دروغ پشت دروغ، بنویسم که باورت بشود

رفتن تو مهم نبوده و نیست، اسمت افتاده است از دهنم!

حسرت چشم های وحشی ِ تو، حسرت کافه ی بدونِ قرار!

چای و سیگار و بیقراری و من... چه قَدَر غم نشسته روی تنم

"روی هم رفته عشق چیز بدی ست"، این هم از آخرین دیالوگ تو

مرگ همدستِ دست های تو شد، تا بپیچد به قامتم کفنم

بی خیالِ خیالِ خسته ی من، برو دنبال سرنوشت خودت

می پَرَد از سرم خیالِ غزل، از سر ِ داغ مانده بر بدنم!

 

امید صباغ نو