دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

دلـنــشــیـن

... شبهای شعرخوانی من بی فروغ نیست

Sonnet 123

ساده بر باد می رود گاهی ، هرچه در قلب و در سرت بوده

عاشقـی ، اعتـمـاد ، یکـرنگـی ، آنچه یک عمـر بـاورت بوده

خواستی نیم دیگرش باشی ، تا ابد سایه ی سرش باشی

دست در دست دیگری گم شد ، سایه ای نیـم دیگرت بوده

با کسی دوستی نـبـایـد کرد ، دوستـان دشمـنـان پنهـانـنـد

دشمـنـت هـر چـقـدر بـد بـاشـد ، لااقـل در بـرابـرت بـوده

کینـه ای کهنـه در دلت داری ، جای زخمت هنـوز می سوزد

تـازه می فهمـی آنکـه خنـجـر زد ، در حقیقـت بـرادرت بـوده

حرف مردم کلافـه ات کرده ، هرچه آمـد به ذهنشان گفتـنـد

این جمـاعـت چـرا نمی فـهـمـنـد ، خودکشی راه آخـرت بـوده


سمیر عسگری



* تمام کن تمام سالهای خسته ی کبود را

  دلم شکسته پاک کن غبار بغض و دود را

  در ایـن هجـوم یـادها دگـر بـرو زخـاطـرم

  مـن اشتـبـاه آمـدم تـمـام طـول رود را

نسیبه یعقوبی


** از میانه های شعر

    می دانستم

    پای کسی در میان است

    بی انصاف،

    لااقل می گذاشتی

    شعر تمام شود!...

    کامران رسول زاده

Sonnet 115

چـقـدر فـکـر کنـم کـه در انـتـظـار منی؟

دچارمـت،تـو هم این روزها دچار منی؟!

تمام حجم زمین،غرق در زمستان است

میـان این همـه سرمـا، شمـا بهـار منی

چقدر هی بنویسم که بی تو من هیچم

و بـیـن ایـن همـه آدم ، تـو اعـتـبـار منی

تـو مثـل ریـزش بـاران ، درون مـن جـاری

و مثـل صـاعـقـه ای در شـبـان تـار منی

تـمـام صـحـن دلـم زیـر و رو شـده بـا تـو

تـو مثـل حکـم شکسـتـن و انفجـار منی

و باز در برهوتی که خالی از عشق است

تـو عیـن رویـش عشقی و برگ و بار منی

قـبـول کـن کـه منـم لـیـلـی تـو ، تا وقتی

شـمـا شـبـیـه بـه مـجـنـون روزگـار ِ منی

و ساده تر که بگویم ، من از تو می پرسم

دچـارمـت، تـو هم این روزهـا دچـار منی؟!


زهرا پناهی



* با تو خوشبخت می شوم یک روز ، این تجسم برای من کافیست

  این که شـایـد تـو هم دچـار منی ، این تـوهّـم بـرای مـن کافیست

  بهار حق شناس


** آنسـان کـه می خواهـد دلـت بـا مـن بـگـو آری

    مـن دوست دارم حرف دل را بر زبـان ای دوست

    محمد علی بهمنی


*** دلم بهار می خواهد ،

      عاشقم شو ...

      کامران رسول زاده

Sonnet 135

مـن بـه رغـم دل بی مـهـر تـو دلـدار گـرفـتـم

گشتـم و گشتـم و بـهـتـر ز تـو را یـار گـرفـتـم

خنـده یی کردم و دل بـردم و با لطفِ نگـاهی

تـا بـمـیـری ز حسـد وعـده ی دیـدار گـرفـتـم!

دامن از دست من،ای یار! کشیدی،چه توانم؟

گـلـه ای نـیـسـت اگـر دامـن اغـیــار گـرفـتـم

بعد از این ساخته ام با،نی و چنگ و می و ساقی

بی تـو مـن دامن ِ این چـار به نـاچـار گـرفـتـم

لیک باور مکن ای دوست! که این راست نگفتم

انـتـقـام از دل سنـگ تـو بـه گـفـتـار گـرفـتـم!

مـن کـجـا یـاد تــو از خـاطـر سـودازده رانـدم؟

یـا کـجـا جـز تــو کـسـی یـار وفـادار گـرفـتـم؟

تـا رُخـت شمـع فـروزنـده ی بـزم دگـران شـد

مـن چو تاریکی شب گوشه ی دیـوار گرفـتـم

گـلـه کـردی کـه چـرا یـار تــو یـار دگـران شـد

دیدی،ای دوست،به یاری ز تـو اقـرار گرفـتـم؟

 

سیمین بهبهانی




* خـبـر از حـال دلــم خـواسـتـه ای ؟! یـک کـلـمـه :

  بـاز هـم دل بـه کـسی غـیـر تـو نـسـپـرده...مـپـرس

  مرضیه اوجی

 

** کسی بیاید پادرمیانی کند،

     و بگوید

     جز خودم

     پای کسی در میان نیست ...

    کامران رسول زاده  

 

*** در این عاشق کشی نگـذار مـن را

      از اوج ِ بـی کـسی بـــردار مــن را

     حسودی کن بـرای عشـق، هـرگـز-

     -بـه آغـوش کـسی نـسـپـار مـن را

     مریم حقیقت

 

**** 

Sonnet 59

انتهای شک اگر انکار باشد بهتر است

هر خطای فاحشی یک بار باشد بهتر است

مهر کس را بی گدار از قلب خود بیرون نکن

قبل هر اخراج اگر اخطار باشد بهتر است

هر که می خواهد به دست آرد دلی از سنگ را

در کنار صدق اگر مکار باشد بهتر است

بیم خواب آلودگی دارد مسیر مستقیم

راه اگر پرپیچ و ناهموار باشد بهتر است

روبروی خانه وقتی هرزه چشمی خانه کرد

جای چشم پنجره دیوار باشد بهتر است

بوسه بااکراه شیرین تر از آغوش رضاست

گاه جای اختیار اجبار باشد بهتر است

بوسه های مخفیانه غالبا شیرین ترند

پشت پرده دست اگر در کار باشد بهتر است

در کنارم در امانی از گزند روزگار

گل میان بازوان خار باشد بهتر است

گیسوانت را بپیچ این بار دور گردنم

گاه اگر اعدام در انظار باشد بهتر است

تا بگیری پاسخت را خیره در چشمم شدی

گاه پرسش هرقَدَر دشوار باشد بهتر است

چشم عاشق چون نداند قدر روز وصل را

دائما در حسرت دیدار باشد بهتر است

شکوه های کهنه اما چون لحافی چرکمُرد

بعد از این هم گوشه ی انبار باشد بهتر است

قیمت دنیای جاویدان بهای مرگ نیست

زندگی تنها همین یک بار باشد بهتر است


اصغر عظیمی مهر



* می پنداشتم

   آمده ای دستانم را بگیری!

   اما حالا...

  در پس تمام بهانه های نبودنت

  دستی که گرفته ای

  دست پیش است و

  آنکه پس می افتد

  ...

  ...

  ...

  من....!!


* از خانه ای که نساختیم

  ویرانه ای باقیست

  که دیوار ندارد که عکس تو را...

  دنبال خودت نگرد!

  تو با منی زیر آوار...

 کامران رسول زاده