رو به روی چشم خود ، چشمی غزلخوان داشتم
حال اگرچه هیچ نذری عهده دار وصل نیست
یک زمان پیشامدی بودم که امکان داشتم
ماجراهایی که با من زیر باران داشتی
شعر اگر میشد ، قریب پنج دیوان داشتم
بعد تو بیش از همه فکرم به این مشغول بود
من چه چیزی کمتر از آن نارفیقان داشتم ؟
ساده از " من بی تو میمیرم " گذشتی خوب من !
من به این یک جمله ی خود سخت ایمان داشتم
لحظه ی تشییع من از دور بویت میرسید
تا دو ساعت بعد دفنم همچنان جان داشتم
کاظم بهمنی
معنی کور شدن را گره ها میفهمند
سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه ی تلخ مرا سرسره ها میفهمند
یک نگاهت به من آموخت که در حرف زدن
چشم ها بیشتر از حنجره ها میفهمند
آنچه از رفتنت آمد به سرم را فردا
مردم از خواندن این تذکره ها میفهمند
نه ! نفهمید کسی منزلت شمس مرا
قرن ها بعد در آن کنگره ها میفهمند
کاظم بهمنی
امروز صبح سر به بیابان گذاشتم
بی خود به انتظار جنونم نشسته ای
در راه عقل چند نگهبان گذاشتم
گفتی که دوستت...ننوشتی نداشتی
این حرف کهنه را سر هذیان گذاشتم
عمری که سوخت پای دلت قابلی نداشت!*
هرچند من برای تو از جان گذاشتم
من مادری فقیرم و فرزند خویش را
با درد نان کنار خیابان گذاشتم
حرفی که نیست ، میروم از خانه ات
بیا! این هم کلید! داخل گلدان گذاشتم!
ساجده جبارپور
با بغض های ممتد دیگر که نیستی...
هر شیشه نام درد مرا گریه میکند
از شیشه های پنجره کمتر که نیستی
هی پشت هم نگو که مرا درک میکنی
یک رنگ هم شویم تو دختر که نیستی
با قرص های صورتی اعصاب میخورم
این روزهای دلهره آور که نیستی
زل میزنم به جایی و تنها نشسته ام
در چارچوب کهنه ی این در که نیستی...
پشت سرم تمام محل حرف میزنند
بگذار بگذریم....چه بهتر که نیستی!
ساجده جبارپور
تهمینه ی شعر هـایم دیگـر تهمتن ندارد
گم میشدم در نگاهش ، درمست های سیاهش
عشقی که از دست رفته، درد ست گفتن ندارد
در من زنی جان سپرده، دل به زمستان سپرده
حتی اگر دف بیارند رقصی به دامن ندارد
زخم است بر زخم نشمار ،روی دلم دست نگذار
آخر انار ترک دار ، تاب فشردن ندارد
ای کاش دستان این عشق، از من سراغی نگیرد
آن میوه بر شاخه اش ماند، خشکیده ، چیدن ندارد
ساجده جبارپور